گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اداره» ثبت شده است

امروز مهندس "مهدی...ه"1 یه جلسه گذاشت واسه پروژه­ای که مدیرِشه تا کارایی که هرگروه تا حالا کرده و از این به بعد باید انجام بده رو مرور کنیم.

همون اول گفت که از گروه آ ی ر و شروع کنیم، منم چون بیشتر از "علی.ح.cp" در جریان بودم براش توضیح دادم که چکارا کردیم. گفت: [تا کی می­تونید خروجی­هاتون رو به ما برسونید؟] یکم مکث کردم تا فکر کنم! و  با اینکه می­دونستم ممکنه تا آخر دی ماه بتونیم کارمون رو تموم کنیم گفتم: [یک ماه دیگه!] آقا تا این رو گفتم آمپرش زد بالا! و گفت: [اگه این­جوریه که به رئیس بگیم کار رو تعطیل کنه؟!] یکم باهام جر­و­بحث کردیم و همزمان داشتم به این فکر می­کردم که داره یکم بد ج ن س ی! میکنه چون از شرایط ما خبر داره و واقعا کار از دست من و همکارم!2 خارجه. از صحبتامون می­تونم به اینا اشاره کنم که:

اون می­گفت: [شما دو هفته پیش گفتید که دو هفته دیگه آماده میشه]

من گفتم: [کِی ما همچین حرفی زدیم؟! کی گفتیم 2 هفته دیگه؟! صحبت دو سه ماه می­کردیم]

ولی خب چون می­دونستم اونم باید جوابگوی بالادستی­هاش باشه، قرار گذاشتیم طیِ جلسه­ای که فردا با دکتر "پ" می­گذاریم یکم از سر و ته کار بزنیم تا بتونیم زودتر نتایج رو برسونیم.

بعد جلسه سریع رفتم پیش "مد...و" تا سوئیچ ماشین رو ازش بگیرم و برم پژوهشکده تا DVD که دیروز داده بودم رایت کنن رو بدم بهشون و از سیستم پردازش موازی اونا هم استفاده کنیم، وقتی برگشتم "محمد.ل" گفت که مهندس "مهدی...ه" کارِت داره! رفتم پیشش، گفت: [اگه می­خوای از سیستم منم استفاده کن]. طرز حرف زدنش عوض شده بود انگار جو جلسه و مدیر بودن ازش رخت بسته بود!

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۱
یادگار

دو روز بعد شهادت امام رضا (ع) یعنی 22 و 23 آذر رو مرخصی گرفته و مشهد بودم، سه شنبه صبح ساعتای 5 و ربع برگشتم تهران، همزمان با سرویسمون رسیدم سرکوچه مون ولی باید ساکم رو می ذاشتم خونه. بعد این که نماز خوندم از خونه اومدم بیرون تا برم سرکار. قطار تخت دار هم که باشه، خسته سفر میشی.

سه­شنبه و چهارشنبه رو اضافه­کار وایستادم، پنجشنبه هم به این امید که ظهر می­تونم وقتی برگشتم خونه ی دلِ سیر بگیرم بخوابم رفتم سرِکار. ساعتای 11:30 بود که مهندس "مه...ی" به گوشی م زنگ زد و گفت که روی لپ تاپ، ام دی بریزم و همراه راهنماش و نقشه سیکر! براش ببرم کارخونه. منم تا موقعی که داشتم لپ تاپ رو آماده می­کردم به "محمد.ل" گفتم بره سوئیچ ماشین رو از "مد...و" بگیره تا باهم بریم پایین و برگردیم.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۱
یادگار

همیشه روزای آخر یه حال و هوای دیگه ای داشته! چه توی دوران تحصیل، چه الان که کارمندم: روزای آخر سال، روزای منتهی به تعطیلات که مرخصی گرفتم و می خوام برم مشهد. این هفته هم که از آغازش، هفته پر کار و استرسی ب شخصه برای من بود.

سه شنبه هرچی به "محمد.ل" گفتم بلیط واسه مشهد برای چهارشنبه بگیر، می گفت که نمی خوام برم و از آخر هم نگرفت، نمی دونم داشت با کی لجبازی می کرد! با خودش یا خانواده ش!1

چهارشنبه از بچه ها فقط من و "محمد.ل" اداره بودیم و بقیه مرخصی گرفته بودن: "cp" که رفته بود سوادکوه، "سهیل.ف" و "مجید.ق" هم رفته بودن مشهد زیارت؛ البته "مرتضی.ق" هم بود. ساعت 8:30 مهندس "مه...ی" اومد پیشم و در مورد پروژه سبک!!! و نوشتن گزارش ش باهم صحبت کردیم. باز به میز "محمد.ل" نگاه کرد و گفت: [بازم که دکتر کفشاش هست ولی خودش نیست!] گفتم: ["مد...و" صداش زد رفت پیشش] در ادامه ازش پرسیدم: [ساعت چند می خوایم بریم ق.د.س؟] جواب داد: [متاسفانه! برنامه امروز کنسل شد، رفتن تست]. می خواستم بگم: [خوشبختانه] که گفتم هیچی نگم تا شر نشه برام یا تیکه ای نشنوم! بازم به "محمد" می گفتم که بره بلیط بگیره، این دفعه معلوم بود دلش میخواد بگیره اگه گیرش بیاد! یکی دو باری رفت پای سیستم اینترنت و برگشت. دفعه آخر (حدود ساعت 12) منم رفتم پی ش و نشستم کنارش. خودش امیدی به گرفتن بلیط از طریق سایت نداشت و می گفت: [باید برم راه آهن] ولی بهش گفتم که: [آقا تو کاری ت نباشه، من برات می گیرم] اواسط کار بهم می گفت: [چیه؟ تو هم نا امید شدی؟] می گفتم نه و به کارم ادامه می دادم2 و بالاخره براش یه بلیط 6 تخته برای حدود ساعت 18:30 به قیمت 50 و خورده ای می گیرم (اسم قطارش هم اگه اشتباه نکنم "مهتاب" بود). بهش گفتم که: [بهت حسودی می کنم! من بلیطم واسه ساعت 21:20 هستش، تو زودتر می رسی]. خودش هم راضی بود که خوش موقع می رسه و از یک روز کامل می تونه استفاده کنه. ساعت 13 که می خواستم برم نماز، چون می دونستم "محمد.ل" اضافه کار نمی مونه ازش خداحافظی کردم. از نماز که برگشتم با توجه به صحبتایی که صبح با مهندس "مه...ی" کرده بودیم، تغییرات رو اعمال کردم ولی خروجی ها غیر عادی شد و برخلاف قبل پایدار نبودن!:( هرکاری به فکرم می رسید انجام دادم تا اگه بشه مشکل رو حل کنم ولی نمی شد. به درماندگی رسیده بودم، این که باید کار و گزارشش رو به یه جایی می رسوندم آخه دوشنبه هم مرخصی گرفته بودم و بعد تعطیلات که رئیس رئسا میان نباید کار مونده ای بوده باشه. دقیقا از ساعت 14:10 تا 16:10 لحظات پراسترسی رو پشت سر گذاشتم، تنها راه پیش روم این موند که تغییرات اعمالی م رو بردارم و ببینم مشکل رفع میشه یا نه؛ که شد و دوباره تونستم خروجی های گل و بلبل دیروز عصرم رو بگیرم فقط باید در اولین جلسه مشاوره این قضیه رو با مهندس "عی...ه" مطرح کنم که وقتی وقتی تعداد سرعت بیشتری برای ورودی شبیه سازی تعریف میکنم نرم افزار قاط میزنه و جواباش این جوری میشه.

پ. نوشت 1: روز قبلش سر خواستگاری با خانواده ش (خواهرش) بحثش شده بوده!

پ. نوشت 2: براش از اینستاگرام یه مثال آوردم که فلانی توی یکی از شبای قدر با دیدن حرم امام رضا (ع) دلش هوای مشهد رو می کنه و شب قدر 23 ام با خانواده راهی راه آهن میشن و همون جا واسه نیم ساعت بعد بلیط گیرشون میاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۳
یادگار

امروز ساعت 15:45 می­خواستم 153 بار آیه ...!!! رو بخونم، قبلش گفتم حساب کتابم رو نگاه کنم ببینم چی به چیه، واسه همین صفحه *سال 1394 در یک نگاه* تقویم اهدایی رئیسمون رو آوردم که دیدم جمعه 5 تیر چله­م! به روایتی تموم میشه. آخرین روایتم رو هم حساب کردم دیدم 9 مرداده، توی همین حال و هوا بودم که چشمم به صفحه قبل و کناری­ افتاد که *تعطیلات رسمی سال 1394 هجری شمسی* رو نوشته بود، جالب بود، از اول سال تا 15 خرداد هرچی که تعطیل رسمی بوده من مشهد بودم! به صرافت افتادم که رکوردم رو ادامه بدم ولی با بررسی بیشتر فهمیدم نمیشه! البته میشه اما خیلی سخته مثلا عید سعید غدیرخم تک و تنها افتاده جمعه 10 مهر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۴
یادگار

سه شنبه اواخر وقت رفتم پیش مهندس "شه...ز" و مرخصی فردا و پنجشنبه! م رو قطعی کردم. گفت: [4شنبه مرخصی ای، 5 هم! جمعه هم! شنبه هم!]. چون باید یه سری کارا رو آماده میکردم که پنجشنبه که دکتر "پ" میاد کارا زیاد لنگ نباشه یک ساعتی اضافه کار وایستادم. وایستادنم خوب بود چون فیش های فروردین رو هم ساعت 17 آوردن، سریع ی کپی ازش گرفتم و همراه کپی شناسنامه و فرم های مربوطه دادم به بچه ها که فردا اسم منم واسه ثبت نام طرح ح! بنویسن، فقط کپی کارت ملی نداشتم که قرار شد اون رو بدم به "مرتضی.ق" که خونه ش نزدیکه خونه مِ تا فردا بیاره اداره. موقع اومدن بیرون از دفتر میدونستم یه چیزی جا گذاشتم! از درب شمال خارج شدم و با تاکسی رفتم تا سر کوچه. تاکسی بنزین نداشت!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۰۸
یادگار

دیشب تا ساعت 1:36 بیدار بودم و داشتم فایلم رو آماده میکردم تا واسه دکتر "نا...ی" بفرستم. صبح سرکلاس *مهندسی سیستم* یه پیامک پاچه خوارانه و البته کاملا رسمی1 نوشتم و براش فرستادم که ببینم میلم و فایلم رو دیده یا نه. ساعتی بعد اس داد که: [سلام. صبح جواب ایمیلتان را دادم.] منم فورا زنگ زدم که ببینم نظرش چی بوده و براش توضیح دادم که تا ساعت 19 سرکارم و از اینجا نمیتونم میلم رو چک کنم! تقریبا راضی بود. امیدوارم هرچه سریعتر شرّ اصلاحیه از سرم کنده بشه.

بحث تعدیل این روزا داغه! داشتم پشت میزم کارم رو میکردم که دیدم صدای بقیه دوستان و مهندس "شه...ز" از اتاق "سهیل.ف.ج" میاد که دارن در مورد اسامی افراد لیست تعدیلی صحبت میکنن. منم سریع رفتم داخل؛ ماشالا جمع همه جمع بود و فقط گُلِ شون! کم بود;;)؛ هم وارد شدم نمی دونم کی با اشاره به من از مهندس پرسید: [این چی؟!] مهندس هم جواب داد که: [اتفاقا ایشون از کساییه که رئیس ازش راضیه] منم از فرصت پیش اومده استفاده بردم و گفتم: [پس میتونم مرخصی بگیرم؟چهارشنبه؟] مهندس هم گفت آره. باز دوباره سریع پنجشنبه رو هم چسبوندم بهش! اون جا بود که گفت: [دکاتیر2 رو چکار کنیم پس؟مشکلی نیست ولی به دکتر "پ" هم بگو نیاد پس!] قرار شد بعدا در مورد 5شنبه صحبت کنیم3.

پ. نوشت 1: نوشتن ایمیل و پیامک رسمی و ادبی رو از دکتر "پ" یاد گرفتم! البته دکتر هم جدیدا دست از رسمی بازی برداشته و دیده شده از الفاظی مثل *چاکر آقای مح...ی گل* نیز استفاده کرده است!

پ. نوشت 2: مهندس "شه...ز" به مشاورامون یعنی مجموع دکتر "پ" و مهندس "عل...ه" میگه *دَکاتیر*

پ. نوشت 3: جمعه شب بعد این<):) که از سفر شمال! برگشتیم و "مهتاب" رو تا دمِ خوابگاهش رسوندم، توی ایستگاه مترو شهید باقری بابا بهم تلفن کردن که ...! وقتی در جواب سوالشون که کی میرم مشهد، گفتم شاید نتونم به دلیل کارهایی که دارم زیاد مرخصی بگیرم و بیام، گفتن: [قرار بود که بیای!] شنیدن همین جمله باعث شد تصمیم بگیرم: شده بدون مرخصی گرفتن اضافه! چهارشنبه شب برم مشهد و شنبه شب برگردم. بلیط نیست ولی، همه پُرن!:( 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۴۲
یادگار

امروز زنگ زدم به "محمد.س"1 تا ازش چندتا سوال کنم...ازم پرسید: [هنوز ازدواج نکردی؟!] براش یکم توضیح دادم و میزان پیشرفتم رو براش شرح دادم! و البته چیزای دیگه! بعد من ازش پرسیدم که: [تو چی؟!کاری نکردی؟] جواب داد: [نه، خسته م! "حسش نیست"!!!] بهش میگم: [تصمیم بگیر، یک قدم بردار، حس ش هم میاد] و البته گفت که خانواده موردهایی رو معرفی کردن!2

"محمد" بهم تعارف کرد که اگه رفتم اصفهان، برم خونه ش حتی آخر هفته هایی که خودش میره شیراز! تعریف کرد که توی عید "حمید.ح" با خانمش یه هفته ای رفته بودن خونه ش!3

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۳۸
یادگار

همه چی دست به دست هم داده تا این هفته پر از استرس باشه، هفته آینده هم همین جوری پر از استرس خواهد بود!

1. امروز فهمیدم، خروجی های زحمات 3 ماه گذشته رو به مهندس "عل...ه" ندادیم و اگه به همین دلیل تاخیری در تست پروژه ایجاد بشه و یا تست پروژه با شکست مواجه بشه عواقبش با گروه ما و علی الخصوص منه که مسئول انجام کارها بودم و باید باید! حواسم جمع می بود که ... :|

2. کار پروژه خودم هم مونده و باید باید! تا آخر هفته آینده از شر این استرس الکی خلاص بشم.

3. زندگی و آینده هم که خودش استرس داره!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۷
یادگار

قطار ساعت 7:35 رسید تهران، قطاری که باید 5:45 می رسید! ساعت 7 زنگ زدم به گوشی "علی.ح.cp" تا بگم بره واسم مرخصی ساعتی بگیره ولی گوشی ش رو جواب نداد!1 بعد به دفتر "مد...و" زنگ زدم تا بگم برام ساعتی رد کنه! یکی گوشی رو برداشت و چون توی قطار بودم درست صداش رو نشناختم! گفتم: [سلام، "مح...ی" هستم! شما؟!] جواب داد ولی نفهمیدم! ادامه دادم که: [قطارم با تاخیر میرسه، می خواستم بگم واسم ساعتی رد کنن!] بعد صدا از پشت تلفن گفت: [نیم ساعت، چهل دقیقه دیگه زنگ بزن تا آقای "مَد...و" واست مرخصی رد کنه] هم "مَ" رو شنیدم فهمیدم این که رئیسه بابا!:-" بالاخره به "مرتضی.ق" زنگ زدم و گفتم بگه برام ساعتی رد کنن. ساعت 8:35 رسیدم خونه. یه پایه ساکم هم سر کوچه مون شکست و کنده شد البته وقتی اومدم خونه فهمیدم!2 لباسام رو عوض کردم و یه چی هم خوردم و رفتم به سمت اداره. تقریبا 9:15 بود که کارت زدم. بچه ها ("سهیل" و "مرتضی" و "علی") توی اتاق "سهیل.ف" بودن، رفتم داخل و باهاشون روبوسی کردم، اولین نگاهشون به دست چپم! بود ولی نشون دادم و گفتم که خبری نیست! چند دقیقه بعد "محمد.ل" اومد، کچل کرده بود! یه ریش و سبیل هم گذاشته بود با یه کلاه! بهش گفتیم شبیه د.ا.ع.ش.ی ها شده!:D بعدشم هرکی میدیدش یا میگفت مکه بودی؟ یا زندان بودی؟

بعد ناهار از کم خوابی (بد خوابی) سردرد گرفته بودم!3 ساعت 15:45 همه رو بیرون کردن و اضافه کار نبود!:P8-> رئیس موقعی که میخواست بره بیرون داد زد: [کسی خواب نمونه!]B-)

پ. نوشت1: "علی.ح" وقتی رسیدم اداره گفت گوشی ش رو خونه جا گذاشته و البته حدس میزده که بهش زنگ میزنم!

پ. نوشت2: از سرکار که برگشتم رفتم همون جا رو گشتم! و پایه رو پیدا کردم!:>

پ. نوشت3: قطارم 4 تخته بود، من و یه پسره بیرجندی الاصل و دانشجوی دکتری عمران شریف و یک زن و شوهر با دختر بچه شون! من زودتر از بقیه خواستم بخوابم. قطارمون تلویزیون داشت! از کوپه کناری که از صداشون معلوم بود 4تا خانم هستن صدای تلویزیون و سریال *فوق سری* و بعدش *کلاه قرمزی* و سروصدای خودشون میومد؛ از کوپه ما هم که صدای دختر بچه! نصفه شب هم دو باری صداش اومد که طفلی مادرش میگفت: [هیس! همه خوابن و بردش بیرون]

ب. نوشت: بعدترها فهمیدم رئیس واسه این گفته بود:[کسی خواب نمونه!] که ی بار مهندس "خط...ی" مریض بوده و قرص خورده و رفته توی اتاق آزمایشگاه خوابیده! آخر وقت که همه رفتن و در ورودی رو فقل کردن، این بیدار شده و دیده که پشت در مونده، بعد مجبور شده از یجاهایی بره و از دیوار پشت بوم بپره پایین!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۲
یادگار

امروز نوبت دوم و اخر من بود ک نون بگیرم. رفتم نونوایی سنگک اما دو سه نفری ک جلوم بودن و تاخیری ک خود نونوایی داشت باعث معطلی م شد!نون رو ک گرفتم دویدم سمت ایستگاه مون به نصفه هاش ک رسیدم اتوبوس مون رو دیدم ک داره از جلوم رد میشه! و این یعنی باید خودم برم ولی زیاد ناراحتی نداشت چون آخرین روز کاری م بود دیگه و خوشحال بودم ک امشب دارم برمیگردم مشهد.

مثل وقتی با سرویس میرم رسیدم و کارت زدم! 

همه میخواستن ساعتی بگیرن و زودتر برن اما "مد...و" مبگفت که مهندس "شه...ز" گفته هیچ کس اجازه نداره بره! اما من از چند روز قبل با مهندس "شه...ز" هماهنگ کرده بودم :(. بعد نماز و ناهار با "مجید.ق" رفتیم اداری و کارت شناسایی وزارت رو هم گرفتیم بالاخره، دیگه می تونستم به مامورای راهنمایی و رانندگی بگم: [از همکارا هستم!]:P . بعد که کارت رو گرفتیم مستقیما رفتم دفتر مهندس"شه...ز"، تا منو دید گفت: [واسه چی نرفتی؟!] منم گفتم: [آقای "مد...و" نذاشتن!] مهندس گفت: [من واسه تو و "مه...ی" همون اول صبح مرخصی رد کرده بودم] بعدشم مانیتورش رو بهم نشون داد که ثبت مرخصی رو ببینم. گفتم: [اشکال نداره! عوضش کارت شناسایی م رو گرفتم، فقط مونده معوقه ها و خونه سازمانی واسه متاهلین]. از فرصت استفاده کردم گفتم که ان شاءالله بعد تعطیلات عید، خونه سازمانی رو هم واسه بچه های متاهل پیگیری کنن! مخصوصا متذکر شدم که "علی.ح.cp" موعد خونه ش خرداده و اگه تا اون موقع مشخص بشه که خونه بهشون میدن بهتره که دیگه اسباب کشی هم نخواد بکنه. بعدش هم از همگی خداحافظی کردم و اومدم به سمت خونه تا آماده بشم برای سفر!8->

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۲۰
یادگار