گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

تنبلی؟!

جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۲ ب.ظ

بگم چند بار متنم رو نوشتم و پاک کردم؟! نوشتن رو یادم رفته! چی شدم من؟! تنبل شدم؟!

اوائل شروع کارم (بهار و تابستون 93) واسه همه کارام برنامه ریزی داشتم، آغاز هر هفته می­دونستم چه لباسی رو چه روزی بپوشم و برم سرکار، قبل رفتن خیلی کم پیش می­اومد بدون ادکلن یا اسپریی از خونه بزنم بیرون، لباسام رو به موقع و توی زمان­های از قبل تعیین شده می­شستم، صورتم رو در روزای معینی اصلاح می­کردم، کفشام همیشه واکس زده بود. هر روز صبح حتی اون موقع­ها که مجبور بودم 5:15 صبح بیدار بشم شسته رفته و به قول معروف میزامپلی! می­کردم و از خونه می­زدم بیرون ولی الان! الان از خواب بلند می­شم و بلافاصله لباسام رو می­پوشم و میام بیرون! کفشام ممکنه ماه­ها رنگ واکس به خودشون نبینن! این هفته از 6 روزی که رفتم سرکار 5 روزش لباسم تکراری بود! روغن نارگیلی که واسه موهام خریده بودم رو حدود یک ساله مصرف نکردم!

مُسَلَّمه همچین آدمی دستش به نوشتن هم نمی­ره دیگه. خیلی اتفاقا رخ دادن این مدت و ثبت نشدن. تماس ی دوست قدیمی، فوت باباحَجی (پدربزرگم)، سفرای مشهد و خواستگاری­ها، باشگاه رفتن من، اتفاقات اداره و ...

امروز جمعه سومین باری بود که دوست داشتم برم بیرون و واسه خودم بگردم ولی مثل دو دفعه قبل نرفتم! پارسال که "مهتاب" به تهران رفت و آمد داشت، باهم بیرون می­رفتیم، هیچ­جایی هم که نمی­رفتیم من می­رفتم خوابگاهشون و باهم می­رفتیم تا بازار محله نزدیکشون و بعضا بدون خرید برمی­گشتیم و باز می­گشتم خونه­مون. (چقدر از افعال تکراری استفاده کردم ولی حتی حِسِّ ویرایش رو هم ندارم)

از "مهتاب" گفتم، دفعه قبل که می­خواست بیاد تهران نیتش انصراف از دکتری بود! انصراف از چیزی که درش تا 2ترم اول بهترین بود: معدل عالی، گرفتن نمره زبان و قبولی در امتحان جامع با نمره خوب. همون اول که قبول شد، یکی گفت که چرا تهران؟ و فردوسی نه؟! می­گفت چون متاهله بعدا به مشکل برمی­خوره! چون رتبه خوبی هم کسب کرده و خوشحال هم بود چیزی بهش نگفتم. "مهتاب" همیشه دوست داشت با دور بودن از خانواده، زندگی مستقل رو تجربه کنه ولی مامان نظرشون متفاوت بود و شاید دلیل انتخاب پایین­تر فردوسی هم بخاطر همین موضوع بوده. چند وقتی بود که انصراف حرف زده می­شد، بهش می­گفتم این فکر رو از سرش بندازه بیرون، حتی تلاش کردم تا با استفاده از روابط پایان نامه­ش رو در یکی از مراکز مرتبط دولتی انجام بده ولی یک موردش نشد بقیه رو هم خودش نخواست. "مریم" اون اواخر توی تماسی که باهَم داشتیم گفته بود که دیگه به "مهتاب" چیزی نگم! خلاصه با "حامد" آقا اومدن تهران و خونه من، شبِ رفتن به دانشگاه ی بار دیگه تلاش کردم که منصرفش کنم از انصرافش! تا اون شب نظر "حامد" آقا رو نمی­دونستم که چیه ولی وقتی بحث رو شروع کردم دیدم "حامد" آقا هم نظرش عدم انصرافه. اون شب اگه بحث رو از یک مقداری بیش­تر پیش می­بردیم احتمال گریه "مهتاب" بود چون دیگه آخراش داشت با بغض حرف می­زد؛ ولی خوب بود! چون قرار شد بره و صحبت کنه تا اگه بشه کار پایان نامه­ش رو توی مشهد زیر نظر یکی از اساتید فردوسی انجام بده.

خدا رو شکر موافقت اولیه رو گرفت و چندیست که داره پروپوزالش رو می­نویسه تا بفرسته برای استادش در تهران تا در صورت مقبولیت استاد و دانشگاه کارش رو رسما شروع کنه.

در آخرین سفرم به مشهد، "مهتاب" گفت که دوستش "الهام.ک"* از استرالیا برگشته و هیئت علمی فردوسی شده.

پ. نوشت: "الهام.ک" کارشناسی با "مهتاب" بود، اول رشته­ش ی چی دیگه بوده ولی انصراف داده بوده و اومده رشته "مهتاب". پایان نامه کارشناسی رو باهم گرفته بودن و انجام دادن، توی دفاع هم قسمت اول رو ایشون و قسمت آخر رو "مهتاب" ارائه داده بودن. ارشدش رو نانو پژوهشگاه نمی­دونم چی چیه تهران قبول شد بعدشم برای ادامه تحصیل رفت استرالیا.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۹
یادگار

تهران

خانواده

نظرات  (۱۸)

سلام
خوب نوشتید که،مثل همیشه مفصل و با حوصله!
خوشبختانه من هنوز مثل دوران اوایل کار شما هستم!..درست میشه یکمی بگذره،گاهی ادم بی حوصله میشه..
خدا پدربزرگ تونو رحمت کنه ان شاالله...
محرم و صفر هم تموم شد و خواستگاری رفتن و خواستگار اومدن دوباره بازارش گرم شده..! ان شاالله بهترین رقم بخوره براتون..
 چه خوب که انقدر هوای خواهرتون رو دارید و در تصمیم گیری هاشون کمکشون می کنید..

پاسخ:
سلام
فکر کنم همزمان نظر گذاشتیم! :)
در مورد نوشته نظر لطفتونه
خوبه :) ی نصیحت: 1. نذارید توی کارِتون دچار روزمرگی بشید 2. برنامه داشتن و برنامه ریزی رو فراموش نکنید حتی بعد فارغ التحصیلی
ان شاءالله که درست بشه ولی بی حوصلگی م بیشتر از گاهی شده! البته فضاهای مجازی جدید هم بی تاثیر نیستن در این وضعیت من :|
ممنون، خدا همه اسیران خاک رو بیامرزه
:) ان شاءالله برای همه بهترین رقم بخوره
اونا هم مثل مادر! هوای من رو دارن خب :)
۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۹ اسپریچو ツ
حالا کدوم مدل رو بیشتر دوست دارین؟ منظم و اتو کشیده یا شلخته و هپلی؟(((:
پاسخ:
منظم و اتوکشیده :)
۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۳ آقاگل ‌‌‌‌
تنبلی و بی نظمی خودش یک نظمه باور کن :))

پاسخ:
یعنی در تنبلی و بی نظمی ی نظم نهفته س؟! باور کنم آقاگل؟!
۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۱ فاطمه یعقوبی
خدا بیامرزه پدربزرگ تون رو
با کامنت آقا گل موافقم
پاسخ:
ممنونم، خدا همه رفتگان رو بیامرزه
اگه میدونستید منظم بودن چقدر خوب و باحاله نظرتون عوض میشد البته منظورم منظم بودن خشک و با چارچوب بسته نیست

خدا رحمت کنه اموات و پدربزرگ شما رو .

یه چیزی میخواستم بگم یادم رفت:|

نوشتن خوبه ، بنویسید آقا ! بنویسید :)

تکرار شدن و روزمرگی پیش میاد یه وقتایی ... آن زمان که تنبلی و کسالت و بی حوصلگی چیره شود و از این مناسبت ها خلاصه .

ان شاالله همسری خوب قسمت شما بشه و عاقبت بخیری

و در پایان زیارت قبول ، ان شاءالله حاجت هاتون برآورده بخیر بشه :)

پاسخ:
ممنون، خدا اموات و رفتگان شما رو هم بیامرزه.
:) در مورد ادامه تحصیل نبود؟! :))
سعی میکنم، اگه تنبلی و این اپلیکیشن های اجتماعی بذاره.
ممنون :)

چرا دیگه بود :)

این در ادامه سخنان اینجانب بود در اینجا درج گردید و اینا .

پاسخ:
:)
۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۵:۴۳ خانوم مهندس
سلام منم اوایل کارم خیلی به خودم میرسیدم و متنوع بودم ولی الان ۵ ماهه که فقط یه مانتو میپوشم اونم فقط به این دلیل که چروک نمیشه و نیازی به اتو نداره. خواهرتون کار خوبی کرد البته حسش کامل درک میکنم ولی حیف بود واقعا.
این همه سوژه داری واسه نوشتن بیا از خواستگاریات بنویس دیگه ..‌ من اگه برام خواستگار میومد کلی سوژه داشتم :)
پاسخ:
سلام
خیلی بده این حالت ولی از ی جایی دیگه دست خودت نیست! :| 
بله حیف بود، ان شاءالله که کارش درست بشه حالا
سوزه که زیاده ولی من مثل قبل نیستم دیگه! امروز با یکی از همکارا صحبت میکردم نه تنها من بلکه خیلیا از بچه ها مون دچار ی نوع عارضه ای شده!
یعنی دخترای مردم رو سوژه کنم؟! :) ی بار از سوتی هام باید بنویسم ولی :))
۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۵۲ بانوچـ ـه
برنامه ریزی و نظم خیلی خوبه. به آدم حس خیلی خوبی میده و احساس نمیکنی که داری وقتت رو بیهوده هدر میدی.
(یکی نیست اینا رو به خودم بگه)

خدا رحمت کنه پدربزرگتون رو و ان شاءالله همسری خوب و شایسته نصیبتون بشه کل بچه های بلاگستان رو هم دعوت کنید جشن عروسیتون.


پاسخ:
از اونور هردمبیلی! خیلی بده...الان من دچارش شدم :|
"(یکی نیست ...)" همیشه گفته م: [خیلی از ماها نصیحت کننده های خوبی هستیم!] البته دور از شما (جون شما)
ممنون، خدا همه رفتگان من و شما رو رحمت کناد.
ممنون، ان شاءالله قسمت و نصیب همه بشه. :) حالا همه شون رو نشد به نمایندگی سعی میکنم دعوت کنم :دی البته کووووووووووووووو تا ... :))

خیلی وقته آپ نشده بود من حواسم بود

همین

شما هم مثل من سخته براتون نوشتن از همه چی اما نوشتید...موفق باشید

:)


پاسخ:
:)
سلامت باشید

آره تنبل شدین!!! ۴۰ دفعه باید بیایم بگیم آپ کن تا شاید یه فرجی بشه!!!
پاسخ:
:|
:)
انشالا که خواهرتون موفق باشن، شمام اصلاح میشید .هرچند تمیز باید پوشید وگرنه تکراری و غیر تکراریش مهم نیست
پاسخ:
ان شاءالله، ممنون
باید برم کانون اصلاح تربیت! :)
بله تمیز و مرتب
۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۹ ام اسی خوشبخت
من برعکس شما با بی نظمی شروع کردم و کم کم زندگیم منظم شد و سعی میکنم بیشتر کنم این نظم رو. البته همچنان حالت پایدار نداره اما خب همیشه باید تلاش کنیم :)
خدا پدربزرگتون رو رحمت کنه.
ان شالله همه جوان ها موفق باشن در هر زمینه ای که در حال تلاش هستند :)
شبکه های اجتماعی جدید ظلم بزرگی به بشریت کردن,  یکیش تنبلیه متاسفانه
پاسخ:
منم با بی نظمی شروع کرده بودم البته بعد شنیدن سرکوفت های بسیار شدم منظم :)) بله برای نگهداشتن ی سری چیزا و پیشبرد ی سری چیزای دیگه باید تلاش کرد
ممنون. خدا همه رفتگان رو بیامرزه
ان شاءالله...دیشب (شب ولادت پیامبر و امام صادق) هم حرم به یادتون بودم
بله، کلا تکنولوژی اگه کنترل نشه خیلی آسیب میزنه ولی اگه کنترل شده استفاده بشه کمک حال هم هست.
۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۸ ام اسی خوشبخت
یعنی الانم ممکنه سرکوفت جواب بده؟ :)
ممنون از لطف همیشگیتون. ان شالله همیشه سلامت باشید و بهترین ها نصیبتون بشه :)
درسته, متاسفانه ما کمتر میتونیم کنترلش کنیم. شاید یاد نگرفتیم, شاید هم.تنبلی خودمونه.
پاسخ:
الان رو نمیدونم ولی 12-13 سال پیش جواب داده بود! :)
خواهش میکنم. ممنون

وااای ممنوووون :)
چقدر هر بار منو خوشحال میکنید با این کامنت نائب‌الزیاره بودن ^__^
خیلی خیلی ممنون
پاسخ:
:)
خواهش میکنم
صبر کنین ببینم خواستگاری!کی!کجا؟😀
پاسخ:
انه؟!!! O-o
خب نمیدونستم رفتین خواستگاری!
پاسخ:
:)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام بله خودم هستم انه ******* *** ******* *****
پاسخ:
سلام
چه عجب! اینورا؟! :)
۰۷ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۷ جولـ ـیک
نظر به اینکه وارد دی ماه شدیم وبلاگ خود را به آپی مزین فرمایید خالی از ثواب نخواهد بود:-"
پاسخ:
به نظرتان ترتیب اثر داده خواهد شد!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">