گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

post/101

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ب.ظ

امروز زنگ زدم به "محمد.س"1 تا ازش چندتا سوال کنم...ازم پرسید: [هنوز ازدواج نکردی؟!] براش یکم توضیح دادم و میزان پیشرفتم رو براش شرح دادم! و البته چیزای دیگه! بعد من ازش پرسیدم که: [تو چی؟!کاری نکردی؟] جواب داد: [نه، خسته م! "حسش نیست"!!!] بهش میگم: [تصمیم بگیر، یک قدم بردار، حس ش هم میاد] و البته گفت که خانواده موردهایی رو معرفی کردن!2

"محمد" بهم تعارف کرد که اگه رفتم اصفهان، برم خونه ش حتی آخر هفته هایی که خودش میره شیراز! تعریف کرد که توی عید "حمید.ح" با خانمش یه هفته ای رفته بودن خونه ش!3

ب. نوشت: از "پ. نوشت" های این مطلب اطلاع دقیقی در دسترس نیست! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۰۱

نظرات  (۱)

۱۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۶ ماهیُ ماه
سلام.
جواب دوست تون جناب "محمد. س" خیلی جالب بود!!!!
بیچاره همسرش!!!! این شخص چطوری میخواد مسولیت زندگی قبول کنه!!!

کاش ارزش این تصمیم مهم زندگی مونو بدونیم....
متوجه بشیم که زندگی خودمون و اطرافیانمون بازیچه نیست
و تا وقتی بلوغ ش رو پیدا نکردیم، اقدامی هم براش انجام ندیم....

پاسخ:
سلام
البته یکم جنبه شوخی داشت جوابش! توی پی نوشت بلاگفا در موردش یکم توضیح داده بودم که مثلا شیرازیه! و ...
خستگی ش هم برمیگشت به شیرازی بودنش! :))

بله، بعضی وقتا چیزایی میبینم و میشنوم که با خودم میگم که اگه من جای اون شخص بودم چکار میکردم؟ توانایی گذر از اون مشکل رو دارم یا نه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">