وام رفاهی
ی وام هست توی ادارهمون به نام "وام رفاهی" به مبلغ 5 میلیون تومان. 4-5 ماه پیش، هرکی متقاضی بود درخواست داد. من گفتم فعلا نیاز ندارم، چرا متقاضی بشم؟ چون به یک نفر هم میدادن، قرعه کشی باید میکردن ولی همکارا (دوستام) گفتن: [اسم بنویس اگه اسمت دراومد بین خودمون (4 نفر دیگه) قرعه کشی یا ... میکنیم] اسم من رو هم خودشون دادن!
موعد قرعه کشی رسید. من دوست نداشتم که اسمم دربیاد و خوشبختانه یا متاسفانه اسمم در نیومد. اسم همکار مشهدیم که دانشجوی دکتراست و مجرد ("محمد.ل" یا "دکتر" یا "دکی" توی نوشته هام) دراومد. اسمش از بین 6 نفر دراومد و قرار بر این بود که اولین اسمی که از توی کیسه در میاد برنده باشه.
یه سری مسائل پیش اومد که یکی از همکارایی که اسمش درنیومده بود و اونم تقریبا همشهریه! پیگیر شده بود که ی سهمیه دیگه بهمون تعلق بگیره و تلاشش نتیجه داد و قرار شد دوباره امروز قرعه کشی کنن. این بار 8 نفر متقاضی بودن (غیر دکتر که حذف شده بود). من در جریان نبودم، "علی.ح.cp" گفت: [امروز قرعه کشیه، تو وام میخوای؟!] گفتم: [والا لازم ندارم]. گفت: ["سهیل.ف.ج" جلوی مهندس "شه...ز" اول از دهنش در رفت که "مح...ی" که نمیخواد ولی سریع دوزاریش! جا افتاد و گفت که چرا اونم میخواد!]
ی ارباب رجوع! از دانشگاه اومده بود و داشتم براش ی چیزی رو توضیح میدادم و هی صدام میکردن که برم توی قرعه کشی شرکت کنم. دکتر رو فرستادم که به عنوان نماینده من بره و در جواب آخرین صدایی که زدنم، گفتم: ["لس...ی" نماینده من]. ولی مثل اینکه قبولش نکردن و فرستادنش! دیگه مجبور شدم اون بنده خدا رو ولش کنم (البته اون بنده خدا طرف حساب اصلی ش خود دکتر بود ولی من باید ی سری چیزای تخصصی رو براش توضیح میدادم) اینجوری شد که بعنوان هشتمین نفر رفتم توی اتاق مهندس "شه...ز"
همه روی صندلی نشسته بودن بجز من! البته آبدارچی مون، "دل...ی"، هم بود (ایستاده) که قرعه رو برداره. قرار این شد که به صورت حذفی! قرعه برداشته بشه، یعنی مهندس گفت: [اسم هرکسی در اومد بره بیرون!] و همه هم با این شیوه موافقت کردن. بازم مثل دفعه قبل دوست نداشتم اسمم دربیاد! یعنی دوست داشتم اسمم دربیاد و حذف بشم! هم وام به منی که نیاز ضروری ندارم نرسه هم زودتر برم پیش اون بنده خدا.
اولین اسم "شا...ن" بود! همونی که تلاش کرده بود واسه سهمیه دوباره، مهندس "شه...ز" قبل اینکه اسمش رو اعلام کنه خیلی اصرار کرد که دوباره قرعه بکشن ولی همه گفتن که نه و هرکی هست اشکال نداره!
نفر بعدی "سهیل.ف.ج" شد!
نفر بعدی هم "خط...ی"؛ به این ترتیب نفرات سمت چپ میز کلا حذف شدن.
بعدی "مد...و"، که وسط نشسته بود (روبروی مهندس) و منم پشت سرش واستاده بودم.
از هشت نفر، سه نفر باقی مونده بودیم. "علی.ح.cp" که هرچی میگذشت استرسش بیشتر میشد! یک کارای میکرد خنده دار! سرش رو بین دستاش میگرفت، میگذاشت روی زانوش و ...
نفر بعدی "مجید.ق" بود.
خدا خدا میکردم اسم من دربیاد و حذفی بعدی من باشم. مهندس نفر آخر رو که دراومد، بدون اینکه نگاه کنه، خواست ی جورایی جابجا بگه! یعنی اون رو برنده اعلام کنه و آخری رو حذف شده ولی بچه ها گول نخوردن!
به من نگاه کرد و اسم من رو خوند!
و کاغذ اسم رو گذاشت جلوی "علی.ح.cp"
:|
"علی.ح.cp" زد توو سرش!
من هیچ حسی نداشتم!
همه چهره هاشون دمغ بود! ی دست شما دردنکنه گفتم و اولین نفر اومدم بیرون که برگردم پیش اون بنده خدا.
آها یادم رفت بگم: اولین نفر که حذف شد من یکم خوشحال شدم که میره بیرون و من روی صندلی میشینم ولی هیچ کی از جاش تکون نخورد! احتمالا واسه همین بوده که برنده شدم! چون دلم شکسته بود (صندلی نداشتم و ایستاده مبارزه میکردم!)
بلافاصله وقتی اون بنده خدا رو راهیش کردیم رفت به فکر فرو رفتم، دیدم بقیه هم همچین نیاز حیاتی به این پول ندارن. نه کسی رو داریم که بخواد دخترش رو عروس کنه، نه پسرش رو داماد کنه. هیچکی زیر قرض و قوله هم نیست، فلانی ماشین خریده میخواد جبران کنه، فلانی میخواد ماشین بخره، فلانی داره از اینور اونور وام میگیره و پولاش رو جمع میکنه که خونه بخره؛ خب منم میتونم با پساندازم و وام و قرض خونه بگیرم حالا تهران نه، مشهد که میشه. تازه من ازدواجی! هم هستم.
الان توی ی معذوریت قرار گرفتم! من گفته بودم نیاز ندارم و بچهها احتمالا روی این حرف من حساب باز کردهن!
پ. نوشت: به "شا...ن" و "علی.ح.cp" میگم مجردای اینجا دلشون پاکه!
بهشون گفتم خودم میخوام بردارمش! :|