گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

اولین روز کاری 94

شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲ ب.ظ

قطار ساعت 7:35 رسید تهران، قطاری که باید 5:45 می رسید! ساعت 7 زنگ زدم به گوشی "علی.ح.cp" تا بگم بره واسم مرخصی ساعتی بگیره ولی گوشی ش رو جواب نداد!1 بعد به دفتر "مد...و" زنگ زدم تا بگم برام ساعتی رد کنه! یکی گوشی رو برداشت و چون توی قطار بودم درست صداش رو نشناختم! گفتم: [سلام، "مح...ی" هستم! شما؟!] جواب داد ولی نفهمیدم! ادامه دادم که: [قطارم با تاخیر میرسه، می خواستم بگم واسم ساعتی رد کنن!] بعد صدا از پشت تلفن گفت: [نیم ساعت، چهل دقیقه دیگه زنگ بزن تا آقای "مَد...و" واست مرخصی رد کنه] هم "مَ" رو شنیدم فهمیدم این که رئیسه بابا!:-" بالاخره به "مرتضی.ق" زنگ زدم و گفتم بگه برام ساعتی رد کنن. ساعت 8:35 رسیدم خونه. یه پایه ساکم هم سر کوچه مون شکست و کنده شد البته وقتی اومدم خونه فهمیدم!2 لباسام رو عوض کردم و یه چی هم خوردم و رفتم به سمت اداره. تقریبا 9:15 بود که کارت زدم. بچه ها ("سهیل" و "مرتضی" و "علی") توی اتاق "سهیل.ف" بودن، رفتم داخل و باهاشون روبوسی کردم، اولین نگاهشون به دست چپم! بود ولی نشون دادم و گفتم که خبری نیست! چند دقیقه بعد "محمد.ل" اومد، کچل کرده بود! یه ریش و سبیل هم گذاشته بود با یه کلاه! بهش گفتیم شبیه د.ا.ع.ش.ی ها شده!:D بعدشم هرکی میدیدش یا میگفت مکه بودی؟ یا زندان بودی؟

بعد ناهار از کم خوابی (بد خوابی) سردرد گرفته بودم!3 ساعت 15:45 همه رو بیرون کردن و اضافه کار نبود!:P8-> رئیس موقعی که میخواست بره بیرون داد زد: [کسی خواب نمونه!]B-)

پ. نوشت1: "علی.ح" وقتی رسیدم اداره گفت گوشی ش رو خونه جا گذاشته و البته حدس میزده که بهش زنگ میزنم!

پ. نوشت2: از سرکار که برگشتم رفتم همون جا رو گشتم! و پایه رو پیدا کردم!:>

پ. نوشت3: قطارم 4 تخته بود، من و یه پسره بیرجندی الاصل و دانشجوی دکتری عمران شریف و یک زن و شوهر با دختر بچه شون! من زودتر از بقیه خواستم بخوابم. قطارمون تلویزیون داشت! از کوپه کناری که از صداشون معلوم بود 4تا خانم هستن صدای تلویزیون و سریال *فوق سری* و بعدش *کلاه قرمزی* و سروصدای خودشون میومد؛ از کوپه ما هم که صدای دختر بچه! نصفه شب هم دو باری صداش اومد که طفلی مادرش میگفت: [هیس! همه خوابن و بردش بیرون]

ب. نوشت: بعدترها فهمیدم رئیس واسه این گفته بود:[کسی خواب نمونه!] که ی بار مهندس "خط...ی" مریض بوده و قرص خورده و رفته توی اتاق آزمایشگاه خوابیده! آخر وقت که همه رفتن و در ورودی رو فقل کردن، این بیدار شده و دیده که پشت در مونده، بعد مجبور شده از یجاهایی بره و از دیوار پشت بوم بپره پایین!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۱۵
یادگار

اداره

تهران

نظرات  (۱)

۱۰ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۹ ماهیُ ماه
سلام.
چه خوب که خیلی هم دیر نرسیدید :)

پاسخ:
سلام
یک ساعت و 50 دقیقه دیرتر رسید، روز اول سال مرخصی گرفتم، هرچند مرخصی های ساعتی م بیشتر وقتا چون استفاده نمی کنمشون می سوزن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">