گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عروسی» ثبت شده است

پنجشنبه 21/3 سرکار بودم که "مهتاب" زنگ زد و گفت: [آقای "حم...ه" می­خوان عروسی دعوتت کنن] اول فکر کنم خود داماد بود که می­خواست صحبت کنه اما از الو الو کردنش معلوم بود صدای من نمی­رسه! واسه همین از اتاقمون و پیش دکتر "پ" اومدم بیرون تا راحت­تر صحبت کنم؛ بدون صحبت با داما، گوشی به دست بابای "حامد آقا" رسید و دعوتم کردن که برای مراسم باهاشون برم تاکستان. گفتن که [ساعت 8 یا 10 بیا این­جا، آدرس رو برات اس­ام­اس می­کنیم.] بعدشم دوباره با "مهتاب" صحبت کردم که ببینم مراسمشون چیه و کادو هم لازم داره یا نه!

وقتی اومدم خونه و بعد صرف ناهار تا ساعتای 18 خوابیدم، بیدار که شدم یه اصلاح لایت! کردم به این صورت که یه پروفسوری خیلی ملایم! با ته­ریش گذاشتم البته سعی کردم که سبیلام پررنگ­تر! بمونه*. بعدشم رفتم حموم و یه چند تکه لباس هم شستم. تا ساعت 20:30 اینا منتظر بودم که باهام تماس بگیرن اما خبری نشد بنابراین خودم زنگ زدم به "مهتاب"؛ تا این­جا فکر می­کردم منظور از ساعتای اعلام شده، امشب بوده ولی وقتی با "مهتاب" صحبت کردم فهمیدم منظورشون 8 تا 10 صبح جمعه بوده نه پنجشنبه شب. قرار شد ساعت 10 خونه­ی "مهدی آقا" شون باشم.

صبح ساعت 7 بیدار شدم و بعد خوردن شیر نسکافه عسل! و بیسکوئیت از خونه زدم بیرون. ساعت 8:15 مترو سبلان بودم که "مهتاب" خواب­آلوده زنگ زد تا ببینه بیدارم و راه افتادم یا نه. ساعت 9:35 رسیدم خونه­شون یعنی نیم­ساعت زودتر از قرارمون. "حامد آقا" جلوی باباشون بهم گفتن: [پیش بابام جایزه داری! چون نفر اولی که حاضر شدی]. تا همه مهموناشون برسن و آماده رفتن بشیم بیش از یک­ساعتی طول کشید. قرار شد من و "مهتاب" و "حامدآقا" سوار ماشین پسرخاله "حامدآقا" بشیم. شروع آهنگ­ها، اعتراض "حامدآقا" رو درپی داشت! و گفت: [اگه می­خوای از این آهنگ­ها بذاری، نذاری بهتره! توی مراسم "محمد" که مداحی می­کنن و باید سینه بزنیم! حداقل بذار تا اون­جا واسه خودمون حال کنیم]. از این­جا بود که آهنگ­های شاد شروع شد؛ البته "حامدآقا" بهم گفتن: [یه وخ به بابا نگم که ...]:)

پ. نوشت: یه روز توی مترو، یه مرد (پسر) جوونه رو دیدم که سبیل گذاشته بود و خیلی با مدلش حال کردم، یه بار که حسّ و انگیزه­ش! باشه سبیلِ تَک! اون مدلی می­گذارم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۳
یادگار

صبح با قیافه جدید رفتم سرِکار، قسمتِ چونه م رو کردم توی یقه کاپشنم که دیده نشه! ولی چون قبلا قبحش! ریخته بود دیگه کسی زیاد تازگی نداشت براش ولی خب هنوزم یه جوری نگام میکردن! بالاخره بعد ی مدت ریش داری! مدل بذاری نگاه داره. بعدازظهر مهندس "مه...ی" بازم مثل دفعه پیش گفت که "مح...ی" بدون اجازه داره از لایسنس! من استفاده میکنه. منم جوابش رو دادم که ماله من فرق داره!

می خواستم زودتر بیام خونه که به کارهای قبل عروسی برسم و یه ساعتی هم بخوابم ولی گفتم حیفه! و موندم تا 17 بعدازظهر.(به بعدا نوشت مراجعه شود!)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۳۵
یادگار