حسِّ گوسفند بودن!
امروز سرویسِمون نیومد، ده دوازده دقیقه منتظر شدیم تا بجاش سرویس امام حسین اومد دنبالمون. تقریبا پُر بود، شاید 2 یا 3 تا صندلی خالی داشت، ما هم 10 نفری بودیم بلکم بیشتر. من معمولا آخرین نفر می رم بالا، نه این که من رو آدم حساب نمی کنن نه، خودم لوطی گری در میارم و وایمیستم تا همه سوار بشن. امروزم آخرین نفر که سوار شدم راننده صندلی تکیِ کنارش رو برگردوند و گفت: [همین جا بشین، حرف هم نزن]! خیلی خرکِیف شدم طوری که تا یک دقیقه سرم رو تکون نمی دادم و صافِ مستقیم به یک نقطه خیره بودم که نکنه افراد مستقر در صندلی های دور و برم و راننده این خرکیف شدن رو توی چهره م ببینن! اون لحظات حسِّ گوسفندی رو داشتم که صندلی جلو نشسته بود!
البته اون جا نشستن باعث شد نتونم تا رسیدن به مقصد بخوابم چون من تقریبا ایستگاه آخر پیاده می شم و واسه پیاده شدن سایر مسافرا باید از روی صندلی پا می شدم و می خوابوندمش تا بتونن رد بشن، خب صد البته از سرپا بودن بهتر بود.
سلام