"دوراقَپون"!
1 هم باهامون اومد که برسونیمش ناهارخوری اما من گفتم: ["مه...ی" منتظره، اول لپ تاپ رو بریم بدیم بعد اون رو میرسونیم] وقتی رسیدیم "مه...ی" ازم پرسید: [سالید هم رووش نصبه؟] که گفتم: [نه ولی CD ش رو توی دفتر داریم]. مهندس بهم گفت که وایستام همونجا ناهار بخورم، "محمد.ل" و "دوراقپون" برگشتن که CD رو بیارن. حین غذا خوردنمون بچهها CD رو آوردن، بعد خوردن جوجه کبابم سریع رفتم تا سالید رو نصب کنم و برم خونه بگیرم بخوابم. در حین نصب بودم که مهندس "مه...ی" بهم گفت :[گفتی که اضافه کارِت رو بزنن؟] گفتم نه و زنگ زدم به دفتر که بهشون بگم اما کسی گوشی رو برنداشت
2، مهندس گفت: [اشکال نداره!] هیچی دیگه الکی الکی موندگار شدم
. بعد نصب، مهندس یک نقشه کشید و منم شروع کردم به کُدِ ام دی ش رو نوشتن. "مد..و" هم یه سر اومد کارخونه تا سیگارایی که واسه ***ایها خریده بود رو بیاره، من رو که دید تعجب کرد و گفت: [تو اینجا چکار میکنی؟ چرا نگفتی واست مجوز اضافهکار رد کنیم؟] بهش گفتم که قرار نبوده وایستم و مهندس "مه..." نگهم داشته. ساعتای 17 اینا بود که ***ایها رفتن، ما هم جمع و جور کردیم که بریم اما تا 17:30 منتظر شدیم تا بخاری نفتی کارخونه خاموش بشه. تقریبا ساعتای 17:45 بود که کارت زدیم و از درب شمال اومدیم بیرون، مهندس بهم تعارف کرد که تا ی جایی برسونم، منم بهش گفتم: [دست شما درد نکنه، از همینجا سوار تاکسی میشم میبرنم تا میدون سبلان]. کنار خیابون منتظر تاکسی بودم و همونجوری عقب عقب هم میرفتم که یهو پام رفت روی ی چیزی! یه گوشی موبایل بود! یک دقیقهای همینطور که مقصدم رو به ماشینهای مسافرکِش میگفتم به اون گوشی روی زمین هم نگاه میکردم و با خودم میگفتم که برش دارم یا نه! دل رو زدم به دریا و خم شده و برش داشتم، 6 تا تماس بدون پاسخ هم داشت. رمز نداشت، قفل صفحه کلیدش رو باز کردم و نگاه کردم که ببینم به کدوم از اون 6تا تماس بدون پاسخش میشه زنگ زد، به یکی شون زنگ زدم اما کسی جواب نداد. رفتم توی تماسهای گرفته شده و دریافت شده و به ی عنوان خاص!
3 رسیدم بازم دودل بودم تماس بگیرم باهش یا نه! نمیدونم چرا میترسیدم شر بشه واسم! همونطور که مشخص بود یه خانمه گوشی رو برداشت و بعد سلام من، گفت: [سلام. کجایی؟!] براش توضیح دادم که من این گوشی رو کنار خیابون پیدا کردم، سمت نوبنیاد. گفت: [گوشیِ شوهرمه، همونجا کار میکنه، ...!] بهش نگفتم که منم همونجا کار میکنم. اسم و فامیل شوهرش رو ازش پرسیدم
4 اما چون سروصدا بود و ممکن بود درست متوجه نشم قرار شد اسمش رو پیامک بزنه به همون گوشی. رفتم پیش نگهبان درب شمال و قضیه رو براش تعریف کردم و اسم و فامیل صاحب گوشی رو هم گفتم. توی سیستم چک کرد تا ببینه همچین شخصی اونجا وقعا کار میکنه یا نه. کسی رو پیدا نکرد! چند ثانیه بعد پیامک خانمش رسید، این دفعه توی سیستم نگاه کرد و دید از نیروهای شرکتی هستش. گوشی رو تحویل نگهبان دادم و توی ی برگه اسم من و اسم صاحب گوشی رو نوشت تا شنبه وقتی اومد بهش تحویل بدن. منم فامیلی نگهبانی که گوشی رو بهش داده بودم رو به خانمش پیامک کردم و گفتم میتونه شنبه صبح از نگهبانی درب شمال تحویل بگیردش بعدشم گوشی رو خاموش کردم و دادم به آقای نگهبان و این دفعه رفتم که برم ایشالا!
5
قصدم از نوشتن این خاطره اصلا بازگو کردنِ قضیه یافتن گوشی نبود! در واقع موقعی که شروع کردم به نوشتن اصلا یادم نبود که توی این ماجرا یک گوشی هم پیدا شده؛ هدفم از نوشتن این خاطره اتفاقِ شنبهیِ بعدش بود! اینکه مهندس "شه...ز" شاکی شده که چرا من پنجشنبه 9 ساعته وایستادم؟ کی بهم گفته وایستم؟ البته به خودم چیزی نگفت! چون صبح شنبه مهندس "مه...ی" اومد اتاقمون تا دوباره باهم بریم ادامه کارمون رو انجام بدیم و تا ساعتای 15 هم توی کارخونه بودم، اینا! رو "مد...و" شبش موقعی که داشتیم میرفتیم سمت سرویسا بهم گفت و البته گفت که: [نامه مجوزت رو زد آقای "شه...ز"]. با دونستن این قضیه، یکشنبه وقتی مهندس "شه...ز" اومد دمِ درِ اتاقمون، ازش در موردِ اضافه کار پنجشنبهم پرسیدم که اونم گفت: [اضافه کارِ پنجشنبهت تا ساعت یک حساب میشه و بقیهش سوخت!] کلی باهم بحث کردیم و گفت: [شما اینجا فقط از من و رئیس دستور میگیرید و ...، حالا چون بچه خوبی هستی و اگه قول بدی دیگه تکرار نکنی نامه ت رو میزنم]. منم توی دلم گفتم: [آره جونِ ...!] البته بهش گفتم که: [من اصلا قرار نبود وایستم و به بچهها هم گفته بودم خسته م و میخوام برم خونه بخوابم]. آره قصدم از نوشتن، این بود که بگم از استراحت و تایمِ زندگی ت میزنی بعد اینجوری مُزدِ کارِت رو میدن! با منّت...
پ. نوشت 1: ساعتی جدیدمون فامیلیش "قر...ی" هست ولی "محمد.ل" از وقتی با صحبت باهش فهمید خونه محل زندگیشون جاییه که بهش میگن: دو راه قپون! اینم هر وقت میخواست صداش بزنه میگفت : [دوراقپون]!
پ. نوشت 2: پنجشنبهها اضافه کار عادی تا 12:45 هست، من ساعت 12:40 زنگ زدم.
پ. نوشت 3: "عشقم"
پ. نوشت 4: "حسین. پی...ز"
پ. نوشت 5: تمام تماسها و پیامکها رو از طریق همون گوشی پیدا شده انجام دادم. بعدا دو سه نفر از همکارا گفتن باید با گوشی خودت تماس میگرفتی که بعدا بیاد پیدات کنه و ازت تشکر کنه حتی یکی دونفرشون گفتن باید گوشی رو پیش خودت نگه میداشتی که بیاد از خودت تحویلش بگیره و بهت مُشتُلُق! بده.
سلام