گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

خوش گذشت!

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ق.ظ

صبح با قیافه جدید رفتم سرِکار، قسمتِ چونه م رو کردم توی یقه کاپشنم که دیده نشه! ولی چون قبلا قبحش! ریخته بود دیگه کسی زیاد تازگی نداشت براش ولی خب هنوزم یه جوری نگام میکردن! بالاخره بعد ی مدت ریش داری! مدل بذاری نگاه داره. بعدازظهر مهندس "مه...ی" بازم مثل دفعه پیش گفت که "مح...ی" بدون اجازه داره از لایسنس! من استفاده میکنه. منم جوابش رو دادم که ماله من فرق داره!

می خواستم زودتر بیام خونه که به کارهای قبل عروسی برسم و یه ساعتی هم بخوابم ولی گفتم حیفه! و موندم تا 17 بعدازظهر.(به بعدا نوشت مراجعه شود!)

رسیدم خونه، یه حموم رفتم و پیراهن نو م رو اتو زدم، واقعا چه کار سختیه! اتو نمیشد لامصب:|

با "امیر.خ" قرار گذاشته بودم که: "مهدی.ع" بره از زیر پل گیشا "امیر" رو سوار کنه بعدش بیاد بعد پمپ بنزین کرمان من رو سوار کنه. ساعت 19:30 رسیدم به سر خیابون کرمان و سوار ماشین شدم. بچه ها کت و شلوار پوشیده بودن همراه با کراوات؛ ولی من با پیراهن و شلوار و کاپشن!:D خب کت نداشتم تهران1، اداره هم کت ی که قرار بود بهمون بده رو هنوز به من و چند نفر دیگه نداده بود. عروسی توی ازگل بود. وقتی داخل شدیم، من باعث دیدار چندین نفر با هم شدم به این صورت که:

بچه ها میخواستن برن یه جا بشینن که من دوتا از بچه های پژوهشکده و همکارای "محمد.ک" رو دیدم و رفتم سلام کردم بهشون، اونا هم بلند شدن، بچه ها هم اومدن و سلام کردن، همین بلند شدن باعث شد که "امیر.آ" که زودتر اومده بود و میزهای جلو نشسته بود ما و همکارای سابق خودش توی پژوهشکده رو ببینه و پاشه و بیاد سمت ما تا سلام کنه، توی همین حالت توی مسیرش میرسه به میز دکتر "دو...ی" که به همراه دو پسرش نشسته بودن2 و باهشون سلام عیلک میکنه درنتیجه ما هم دکتر رو دیدیم و رفتیم سلام دادیم بهش.

کاپتان هم اومده بود! البته "محمد" بهم گفته بود که اونم دعوته. بعد شام بیرون که وایستاده بودیم خانم و پسرش رو دیدیم! چه بزرگ شده بود! ترم اول شیرینی به دنیا اومدنش رو سر کلاس دکتر "نا...ی" آورد و دکترم بهش گفت که 0.5 نمره شیرینی از طرف خودش میده بهش!3 سه سال و خورده ای داشت:) 

شب خوبی بود، خیلی حس خوبی بود. به قول "امیر.خ" ما دوطرفه دعوتیم هم دوست دامادیم هم عروس!:D

"امیر.خ" هم که خودش مشهدیه توی تالار بهم گفت: [توی مشهد ساقدوش رسم نیست!نه؟! تهرانیا توی عروسیاشون دارن، "صادق.ع" هم سادقدوش داشت] منم خندیدم و گفتم: [توی مشهد عروسی تا ساعت 23 شب طول میکشه]4

پذیرایی و مدیریت خوب نبود! مثلا ما که دور میز دکتر نشستیم، دیس شیرینی و میوه ش کم بود! شام هم سلف سرویسی بود و برنجاش سرد و خشک بود، مرغشم خوب پخته نشده بود خیلیا نخوردنش، قرار بود جوجه سر میزا بذارن ولی به ما نرسید! البته من و "امیر.خ" حمله! نکردیم به غذاها مثلا وایستادیم تا خلوت بشه بعد بریم سروقتشون:|

اینا رو دیدم:"امیر.خ"،"مهدی.ع"،"نسیم"،"حق...ت پور"،دکتر"دو...ی"،"امیر.آ"،"محسن.چ" و کاپتان؛ "محمد.ک" هم که داماد بود، آخرش خانم "ص" رو هم توی لباس عروس دیدیم! البته ندیدیم که! ممکنه یکی دیگه بوده!:D

"محمد" چند جا سوتی داد! مثلا وقتی آقای میکروفونی! گفت داماد میخواد دست پدرش رو به نشانه قدردانی ببوسه، حواسش نبود و فقط دست داد با پدرش و روبوسی کرد ولی دست پدرزنش رو بوسید که من همون لحظه به "امیر.خ" گفتم: [دست باباش رو نبوسید، دست پدر خانمش رو بوسید ولی!:-w] و اونم داشت تایید میکرد که یهو صدای کف زدن قطع شد و حرف "امیر" رو دوروبری ها شنیدن!:)) سوتی بعدیش هم موقعی بود که با ساقدوش هاش رو مبل نشسته بودن! سادقدوشا صاف نشسته بودن ولی "محمد" رفته بود تو و پایین! که بازم این نکته رو به "امیر.خ" گفتم اونم سعی کرد از دور به "محمد" بفهمونه ولی نشد! سوتی آخر هم موقع سوار شدن عروس و داماد به ماشین بود که "محمد" داشت عروس رو ول میکرد و میرفت پشت فرمون!;)) که سریع فهمید و برگشت(البته این در حد یکی دو قدم بود نه بیشتر) 

پ. نوشت1: یادمه دفعه پیش (پارسال یا پیارسال ش رو یادم نیست) هم که من خوابگاه بودم و "صادق.ع" عروسیش که توی کرج بود، من رو هم دعوت کرده بود؛ "امیر.خ" زنگ زد که اگه میای بیایم دنبالت ولی چون من لباس مناسب مجلس نداشتم، دلیلم رو گفتم و نرفتم.

پ. نوشت2: دکتر "دو...ی" از اساتید ارشدمون بود، "محمد.ک" و خانم "ص" همه اساتید رو دعوت کرده بودن ک فقط یکی شون اومد. دکتر "پ" رو هم که امروز اداره ما بود دعوت کرده بود ولی دکتر گفته بوده که نمیتونه بیاد.

پ. نوشت3: 0.5 نمره به دردش نخورد. کاپتان چون هم از نظر علمی براش مشکل بود هم پرواز زیاد داشت و ماموریت میرفت نمی تونست سر همه کلاسا بیاد، بعد امتحانات ترم انصراف داد.

پ. نوشت4: مراسم "محمد" ساعت 21 دیگه تقریبا تموم شد و همه شام خورده سالن رو کم کم ترک کردن.

ب. نوشت: به خاطر شرایط کاریِ اون روزا، روز قبلش که 22 بهمن بود رفتیم سرکار و فرداش هم که 5شنبه بود، 4 ساعت بیشتر از پنجشنبه های قبل اضافه کاری وایستادیم.

نظرات  (۱)

۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۵:۱۶ خانوم مهندس
چه عروسی که 9 تموم شد ؟
من از عروسیم متنفرم برام شده یه خاطره بد و همیشه از هر عروسی میشنونم حسرت میخورم. همش میگم بعدا چه فایده که ما پولدار بشیم من که دیگه عروس نمیشم.
پاسخ:
خب زود شروع شده بود...نمیدونم والا شاید تهرانیا اینجورین! آخه فرض کنید اینا بخوان برن عروس کشون، دو ساعت فقط عروس کشونشون طول میکشه! :)
چرا؟! :-/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">