گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

دیشب خواب دیدم که "مصطفی" تصادف کرده و مُرده! امشب زنگ زدم خونه. بعد سلام و احوالپرسی، خوابم رو واسه "مهدی" تعریف کردم و اونم گفت که رفته سربازی! در مورد "زهرا" ازش پرسیدم که گفت: [هنوزم پایین میاد و یکشنبه ها با بابا میره مدرسه! چون هم "مریم" کلاس داره هم من] برام جالب شد! بعد صحبت با بابا که گفتن "زهرا" میره کلاس پیش دبستانی ها! یعنی بچه های بزرگتر از خودش و براشون حرف میزنه!:D، یه زنگی هم به بالا! زدم، گوشی رو "زهرا" برداشت. بعدش به ترتیب با "مریم" و آقا "رضا" صحبت کردم.

به همه گفتم که بالاخره امروز دفترچه بیمه دار شدم!

پ. نوشت 1: *مصطفی* پسر عموعباس م هست.

ج. نوشت: توی تلفن واقعا حس کردم که زندگی؛ مشهد، توی خونه مون جریان داره نه این جا، صبح ساعت 6 پا میشی میری بیرون از خونه تا 7 شب سرِ کاری و 8 میرسی خونه! که چی بشه؟! به قول همکارا موقع تموم شدنِ روز کاری: [بریم بخوابیم، فردا صبح سرحال برگردیم کارمون رو دوباره شروع کنیم]

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۹
یادگار

بین یه سه-راهی (چند-راهی) گیر کردم! از صبح فکرم رو مشغول کرده! چند سال دیگه که برگردم، کدوم راه رو انتخاب کردم یعنی؟! خدایا! کمکم کن!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۰
یادگار

نمی دونم نظراتی که من میدم طولانیه یا نظرات دیگران کمه!:-?

بابا دو صفحه و نیمِ وُرد با فونت بی-نازنین 14 نوشتم، طولانی ترین نظرم 4، 5 خطه همش!:-w (اونم نه خطِ کامل! نصفه، تازه با شکلک):|

پ. نوشت1 : البته من این جا واسه نظر دادن دیگران نمی نویسم، واسه ثبت خاطرات و ایجاد یادگاری!!! می نویسم. حالا یه روز توی پروفایل مدیریت وبلاگ یا پست ثابتم درباره دلیل نوشتنم توضیح میدم.

ج. نوشت: از این نوشته قصد خاصی نداشتم! کسی به خودش نگیره که بخواد خودش رو اصلاح کنه!:D فقط خواستم مراتب تعجب خودم رو اعلام کنم، جدی گفتما!>:P

پ. نوشت2 : ج. نوشت: جدی. نوشت!!! (به تقلید از کُودِلی! نویسنده وبلاگ روزهای زندگی یک مسافر که اسم اولیه وبلاگم رو هم دقیقا از ایشون تقلید کرده بودم)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۲۴
یادگار

خوشی بهم نیومده! بعد این که دیروز (شنبه) کلی خوشی کردم و اینا، امروز (یکشنبه) صبح قبل این که گوشی م زنگ بخوره از خواب بیدار شدم و به دلیل: 1) هنوز زنگ نخوردن گوشی م و 2) تاخیر دیروز سرویسم بازم خوابیدم! گوشیم هم که زنگ خورد قطعش کردم و وقتی بیدار شدم که کار از کار گذشته بود ولی به خاطر اتفاق دیروز نا امید نشدم و بازم به سمت ایستگاه سرویسمون دویدم. ولی کسی نبود و این یعنی سرویس اومده و رفته!

با خودم گفتم کاشکی می خوابیدم بازم! من که جا می موندم؛ اصن شیطونه یه لحظه گفت برگرد خونه یه ربع بخواب دوباره برو! ولی بهش گفتم: [زِکّی!]

پیاده، سلّانه سلّانه می رفتم سمت میدون سبلان که از اون جا سوار تاکسی بشم و برم نوبنیاد، وسطای راه اتوبوس دیروزی رو دیدم که ما رو سوار کرده بود! داغم بیشتر شد! کاش زودتر می دیدمش که یه جوری خودم رو بهش نشون میدادم تا سوارم کنه ولی نشد دیگه!

من صبح کارخونه و پیش *** ای ها نرفتم و توی دفتر موندم و به کارهای خودم پرداختم، هیچکی نبود! بقیه یا کارخونه بودن یا رفته بودن کلاس «مهندسی سیستم» البته "اسکندر"! توی اتاق مون بود ولی کاری به کار هم نداشتیم، آدم وقتی سکوت باشه خوابش می گیره! ساعتای 11 و نیم اینا بود که تلفن اتاقمون زنگ خورد، برداشتمش، دکتر "پ" بود. گفت که بعد از ظهر کار داره اگه میشه بعد ناهارمون بیاد؛ ازم پرسید ناهارمون تا ساعت چنده و بعد ناهار کِی شروع به کار می کنیم. گفتم تا یک ناهاره و یک و نیم هم شروع می کنیم به ادامه! قرار شد 13:30 این جا باشه واسه همین رفتم دفتر مدیریت که به "مد...و" یا مهندس "شه...ز" بگم که دکتر زودتر میاد تا مجوز ورود براش بزنن! ولی ...!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۰۶
یادگار

امروز سرویسِمون نیومد، ده دوازده دقیقه منتظر شدیم تا بجاش سرویس امام حسین اومد دنبالمون. تقریبا پُر بود، شاید 2 یا 3 تا صندلی خالی داشت، ما هم 10 نفری بودیم بلکم بیشتر. من معمولا آخرین نفر می رم بالا، نه این که من رو آدم حساب نمی کنن نه، خودم لوطی گری در میارم و وایمیستم تا همه سوار بشن:>. امروزم آخرین نفر که سوار شدم راننده صندلی تکیِ کنارش رو برگردوند و گفت: [همین جا بشین، حرف هم نزن]! خیلی خرکِیف شدمB-)8->;));;):P:D<):) طوری که تا یک دقیقه سرم رو تکون نمی دادم و صافِ مستقیم به یک نقطه خیره بودم که نکنه افراد مستقر در صندلی های دور و برم و راننده این خرکیف شدن رو توی چهره م ببینن! اون لحظات حسِّ گوسفندی رو داشتم که صندلی جلو نشسته بود!:-"

البته اون جا نشستن باعث شد نتونم تا رسیدن به مقصد بخوابم چون من تقریبا ایستگاه آخر پیاده می شم و واسه پیاده شدن سایر مسافرا باید از روی صندلی پا می شدم و می خوابوندمش تا بتونن رد بشن، خب صد البته از سرپا بودن بهتر بود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۴۰
یادگار

ساعت 12:45 که کارت زدیم و از درب شمال خارج شدیم، هر کسی به سویی رفت، "محمد.ل" همون جا سوار تاکسی شد که بره تهرانپارس، "علی.ح.cp" هم که رفت سمت ماشینای زیر پل عابر که بره جاجرود عروسی. "سهیل.ف.ج" هم رفت سمت پاسداران که ماشینش رو برداره. من موندم زیر بارون! پررو بازی درآوردم و زنگ زدم به "سهیل" تا ببینم تا مترو میره یا نه؛ که گفت آره و بدو رفتم پیِ ش. از "علی.ح" که رد شدیم! یه دختر خانمه رو دیدیم که از ماشین تازه پیاده شده بود و داشت میومد طرف ما، از شالِ ش که بگذریم زیرگردن و بالای سینه ش باز بود! به "سهیل.ف" گفتم: [سردش نمیشه؟! یکی مثل ما هدبند می بنده و با شال گردن جلوی دهان و بینی ش رو می گیره! یکی هم مثل اینا ...] اونم تایید کرد و سخنی راند! توی مسیر چند تا ماشین دیدیم که روشون برف بود! جلوی ماشین ش یه ماشین دیگه پارک بود ولی راننده پشت شیشه یه کاغذ گذاشته بود که توش شماره موبایل 09120000000 و پلاک 10 و واحد 2 رو نوشته بود. زنگ واحد رو زدیم، یه آقا با یه ظرف اومد و سوار ماشین شد و رفت! با "سهیل" تا نزدیک ایستگاه مترو گلبرگ اومدم. سوار مترو که شدم حواسم رفت به حساب کتابای اقتصادی و حقوق اسفند! که یهو دیدم ایستگاه شهید مدنی هست و یک ایستگاه از سبلان رد کرده، اومدم بیرون و با پله برقی اومدم بالا. از بس حواسم پرت بود از پله برقی همون سمت دوباره رفتم پایین! اول نفهمیدم. با خودم گفتم: [چطور دوتا مترو پشت سر هم به سمت صادقیه دارن میرن؟] بعد دیدم روی دیوار سمتی که من بودم نوشته: به سمت صادقیه. دوباره از همون پله برقی اولی رفتم بالا، در حال بالا رفتن توی دلم گفتم: [الان توی مانیتور من رو می بینن و بهم شک می کنن که این داره چکار می کنه؟ هی میره هی میاد!] بالاخره راهم رو پیدا کردم و به سلامت رسیدم به سرمنزل مقصود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۴۰
یادگار

تازه نشستم پای سیستم و توی نت بودم که برامون مهمون اومد، فکر کنم "الهام" دختر خاله م اینا بودن، بابا از اتاق رفتن بیرون و البته قبل رفتن پاور سیستم رو خاموش کردن! عصبانی شدم و یکم با صدای بلند غرولند کردم طوری که همزمان که مهمونا داشتن با خانواده احوالپرسی می کردن صدای من رو هم شنیدن! خیلی عصبانی بودم و می خواستم ی کاری کنم! مثلا ی چیزی رو محکم بزنم زمین یا ...! با خودم گفتم که چه کاریه؟! چرا به خودم یا وسایل آسیب برسونم؟! پس خویشتن داری نموده و خشم خود را فروخوردم! چند لحظه بعد مامان و "مریم" به همراه "الهام" اومدن توی اتاق! می خواستم ب نشانه اعتراض بی محلی کنم و اتاق رو ترک کنم اما فهمیدم که می خوان در مورد ازدواج باهم صحبت کنن! 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۲۱
یادگار

واسه پیگیری نامه ای زنگ زدم به داخلیِ "محمد.ک"، بعد احوال پرسی بهش گفتم که خستگیا رفع شده؟ و اینا. بهش گفتم که حقوقمون هم دیگه از دیروز جاری شد. گفت: [پس وضعت خوب شده! می خوای تویِ کادوت تجدید نظر کنی؟!:دی] با خنده جواب دادم که آره:). در مورد کلاستر و زمان خالی شدنش ازش پرسیدم که جواب داد: [نمی دونم تا کی خالی میشه، من تازه اومدم!]. معلومه که از مرخصی بعد عروسی میاد. بعد از ظهر که دوباره تماس گرفتم، ازش پرسیدم: [از مرخصی بعد عروسی میای؟ رفته بودی ماه عسل؟] که اونم تایید کرد. بهش گفتم: [یه دستی هم روی سر ما بکش!:دی] جواب داد: [با اون ریش و سبیلی! که تو گذاشته بودی، تو باید به فکر ما باشی!]

پ. نوشت: حالا بعدا در مورد مراسم عروسی ش بیشتر باید باهم صحبت کنیم، البته اگه ازم نظر بخواد حتما بدون رودروایسی نظرم رو بهش میگم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۳۳
یادگار

1. ویژگی های شخصیتی افراد مطیع یا مهرطلب :

شخصیت مطیع یا مهرطلب؛ نگرش ها و رفتارهای خاصی را نشان می دهد. که بیانگر تمایل حرکت به سوی مردم است. نیازی شدید و مداوم به محبت دیگران؛ میل به اینکه دوستشان بدارند؛ آنها را بخواهند و از آنها حفاظت کنند. این تیپ شخصیتی این نیاز ها را نسبت به همه نشان می دهند؛ اگرچه آنها معمولاً به یک شخص سلطه گر نظیر دوست یا همسر نیاز دارند که زندگیشان را سرپرستی؛ و آنها را محافظت و راهنمایی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۰۷
یادگار

بالاخره پس از ماه ها انتظار و علی الحساب حقوق گرفتن، امروز اس ام اس طلایی! اومد و حقوق بهمن ماه رو برامون واریز کردن به علاوه ی عیدی آخر سال.

البته هنوز از معوقه هامون خبری نیست! چه نقشه هایی که برای معوقه ها نکشیده بودیم!B-) باید صبر کنیم فیش هامون بیاد تا ببینیم چی به چیه، و بعدش بریم سراغ امکانات رفاهی. کم کم می تونم با فراغ بال مریض بشم*

ان شاءالله کم کم برم دنبالِ انتقالی و دست خانم بچه ها رو بگیرم، برگردیم ولایت!:D

پ. نوشت: تقریبا دو سال و یک ماهه که بیمه نیستم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۴
یادگار