امتحان الهی!
حول و حوش 8 صبح با تلفن "عباس.ق" بیدار شدم که میخواست پیگیری فلان کار رو بکنه. بعدش تماس بی پاسخ آقای "شا...ن" رو روی گوشیم دیدم که وقتی خودم شمارهش رو دوباره گرفتم مهندس "مه...ی" برداشت و معلوم شد با گوشی آقای "شا...ن" زنگ زد که اونم پیگیری همون کار رو بکنه، مثلا مرخصی بودما!
شنبه صبح تا ظهر رو مشغول جستجوی بلیط واسه برگشت به تهران بودم واسه همین نه تونستم حرم برم و نه خونه خاله با اینکه بابا ماشین رو هم با خودشون نبرده بودن و گذاشته بودن واسه من. ساعتای 13:30 که "مهتاب" اومد خونهمون و از وضعیت بلیط ازم سوال کرد و تلاشم رو دید، بهم گفت که: [چرا ویژه برادران رو انتخاب نمیکنی؟] آخه من همیشه عادی (خانواده) رو انتخاب میکنم، نه که خانواده دوستم! خلاصه انتخاب ویژه برادران همانا و موفقیت در بلیط گرفتن هم همانا؛ فقط افسوس زمانی که از صبح تا ظهر رو از دست داده بودم برام موند. شایان ذکر است که بلیط هواپیما از 170 کمتر نشد و بلیط قطار هم 78 تومن گرفتم واسه ساعت 19:05.
با 3تا آقای دیگه توی قطار نشسته بودیم که مهماندار اومد و پرسید: [شام میل ندارید؟] همه مِن جمله مَن نه گفتیم. بعد دنبال صندلی شماره 40 که من بودم میگشت، اعلام کردم که منم، گفت: [شامتون رو بیارم اینجا یا تشریف میبرید رستوران؟] پس از کمی تعجب بهش گفتم که شام نداره روی بلیطم؛ بازم گفت: [به من اعلام کردن شما شام دارید] با خودم میگفتم شاید آشنایی من رو دیده و سفارش کرده که بهم شام بدن! طی همین افکار بلیطم رو نشونش دادم که آقا دست از سر ما بردار! وقتی رفت یکی از هم کوپهایها گفت: [میگرفتی بابا] منم پشیمون از اینکه ی شام رو از دست دادم با خودم گفتم: [آره، کاش انکار نمیکردم] و فکر میکردم که چی باعث شد شام رو از دست بدم؟! سادگیم یا صداقتم این اجازه رو بهم نداد؟! به قول جناب خان: *یه همچین چیزایی تو خودمون داریم*
آخر شب هم نفری یک شیرکاکائو و کیک آورد داد، من یکی خودم رو گذاشتم بالای سرم قسمت بارها (چون طبقه بالا خوابیده بودم)، صبح ساعت 5:10 که رسیدیم چون میدونستم مترو به این زودیا درش باز نمیشه عجلهای برای رفتن نداشتم و نفر آخر از کوپه اومدم بیرون. قبلش بیرون اومدن دیدم که یکی از همسفرا که شب قبل آوردن صبحونه و زودتر از همه خوابیده بود کیک و شیرکاکائوش رو جا گذاشته! من برش داشتم و گذاشتم توی چمدونم. غروب که از سر کار برگشتم و خواستم وسایلم رو از چمدونم در بیارم دیدم ی کیک و شیرکاکائو بیشتر توش نیست! این یعنی یکیِ خودم رو جا گذاشتهبودم اون بالا! شایدم اون همسفر وقتی وسایلش رو از اون بالا برداشته اونا رو دیده و فکر کرده واسه خودشه و برشون داشته. خلاصه با اینکه حروم نبود ولی مثل اینکه خدا هم نمیخواد ب مال دیگران دست دراز کنم!
به آقاگل عزیز، سرفراز کردید جناب