گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

صبح ساعت 5:22 با صدای زنگ گوشی بیدار شدم. رفتم مترو سبلان و با اولین مترو 5شنبه سفر کوچولوم رو آغاز کردم. خودم رو رسوندم به تجریش و سوار ماشینای ولنجک شدم، خیلی سریع­تر از پارسال رسیدم! برعکس پارسال پیاده رفتم بالا، سرعت پیاده­روی­م هم زیاد بود طوری­که از همه سبقت می­گرفتم.

به باجه فروش بلیط که رسیدم آقایی اومد جلو و گفت: [بلیط میخوای؟!] با لبخند جواب دادم: [نه] و با نشون دادن بلیطای خودم بهش گفتم: [منم اومدم اینا رو بفروشم!] و این شد آغاز آشنایی­مون! بازم برعکس پارسال زودتر تونستم بفروشمشون! این دفعه به قیمت خرید یعنی 20هزار تومان فروختمشون.

۲۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۲
یادگار

جمعه هفته پیش خوابی دیدم! یه مهمونی بود خونه یکی از اقوام نزدیک (نمی دونم کی)، توی یه آپارتمان من توی مهمونی نبودم! ولی می دونستم کیا هستن و میخوان بیان! توی مهمونا یه خانواده غریبه هم دعوت بودن!!! یه دختر خانمه! به همراه پدر و مادرش من توی خونه آروم و قرار نداشتم که ببینم چی میشه و چه صحبتایی رد و بدل شده و نتیجه چی میشه؟ واسه همین سریع لباسای معمولی م (تیشرت و شلوار) رو پوشیدم و مخفیانه خودم رو رسوندم به آپارتمان مذکور، ولی لو رفتم! وقتی رسیدم دایی مهدی و خانواده در حال رفتن بودن ولی بقیه بودن(یه عده داشتن غذا میخوردن یه عده هم که شامل اون سه نفر و مامان! بودن روی مبل یا کاناپه نشسته بودن) و من با دیدنشون سلام کردم و با خودم گفتم: کاش لباس بهتری می پوشیدم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۴
یادگار