دلم اونجاست!
امشب از ساعت 20 تا 22 با "علی.ا" شروع کردیم به نظافت خونه. الان یکم کمرم درد میکنه فکر کنم بخاطر جابجایی دو تا صندلیا باشه که تنهایی انجام دادم.
قبل نظافت، "مهتاب" بهم زنگ زد، منم میخواستم بهش بزنگم که اون بُرد! بهش گفتم: [فردا بریم بیرون؟] اونم قبول کرد و البته گفت: [روز بریم که هوا گرمتر باشه] اون بهشتِ زهرا رو پیشنهاد داد و من امامزاده صالح یا شابدوالعظیم رو. ازش پرسیدم: [بهشتِ زهرا کسیو داره؟!] که گفت: [نه فقط شهید داره!] این بار من بُردم. حالا فردا صبح مشخص میکنیم که کجا بریم، قرار شد ناهار رو هم همونجا بخوریم.
بعد نظافت هم به مشهد زنگ زدم، گفتن که دایی "مهدی آقا" و زن دایی دیشب رفته بودن اونجا. گفتن که واسه سالگردِ ...!!! بانیِ دعای ندبهیِ فردای مسجد شدن.
پس قبول باشه