قرار بود صبح زود حرکت کنیم اما بنا به دلایلی! زودتر از 8:30 از خونه خارج نشدیم. بین 8، هشت و نیم بود که "حسن آقا" اومدن و مرغایی (4تا مرغ) که بابا و "حامدآقا" و "مهدی" توی کارتن نیم متر در نیم متر! کرده بودن رو بردن باغشون. منم از تاخیر پیش اومده استفاده کردم و بالاخره هات چاکلتی که از خونه "مهتاب" اینا آورده بودم رو با شیر گرم مخلوط کرده و میل نمودم، البته به "مهدی" هم تعارف کردم ولی نخورد! ولی یه کمی به "مهتاب" دادم. "حامدآقا" و "مهدی" و "مهتاب" دونه دونه و با فاصله از خونه خارج شدن و رفتن سر کوچه! منم ماشین رو از توی خونه آوردم بیرون و رفتم سر کوچه تا کارگرایی که توی خونه روبرویی مشغول کار بودن زیاد! متوجه خروج و مسافرت ما نشن. بابا هم بعد این که در رو قفل کردن اومدن سرکوچه. من جام رو به عنوان راننده به بابا دادم و حرکت کردیم. توی راه همه مون یه چرتی زدیم البته به جز راننده. بعد چرت، "حامد آقا" گفتن که آهنگ معروف *یا بن الحسن آقا بیا آقا بیا* رو بذارم. منم فلش اول رو گذاشتم همون جا بابا گفتن: [فعلا که رادیو می گیره، رادیو رو بزن] و این جوری بود که با گوش دادن آهنگ مخالفت شد و منم که بچه خوب! مراعات راننده رو کردم تا با آرامش خاطر به رانندگی خودش بپردازه. البته مترصد عدم آنتن دهی رادیو بودم تا بهونه لازمه رو عَلَم کنم و فلش رو دوباره بزنم و ...