استخر
دیروز قرار بود ساعت 17 با تنی چند از همکارا بریم استخر. "اکبر.ح" چون میخواست بچهش رو ببره آزمایشگاه ساعت یک از اداره زد بیرون. من هم چون تقریبا ساعت 9 اومده بودم میتونستم تا ساعت 15 بمونم بعدش موندنم میشد مفتکی! تا 15:30 واستادم و کارهام رو کردم بعدش زدم بیرون و رفتم فروشگاه اتکای نزدیک ادارهمون، یکم چرخ زدم اونجا و اجناسش رو نگاه کردم، سپس رفتم مرکز دندونپزشکی نزدیک همونجا که قبلا هم خودم واسه درمان دندونام میرفتم و با فضاش! آشنا بودم و توی نمازخونهش خوابیدم! تا بهم زنگ بزنن. تماس که گرفتن اومدم بیرون و توی ایستگاه اتوبوس نشستم تا برسن بهم. آقای "شا..ن" ساعت 16 رفته بود خونه ولی "حبیب.ک" و دُکی تا خِرتلاق* اضافهکار پر کرده بودن و تا 16:45 وایستاده بودن. رفتیم دمِ شهرک و به ترتیب آقای "شا...ن" و "اکبر.ح" اومدن سوار ماشین شدن و راه افتادیم سمت مجموعه آبی. به ترتیب جکوزی، سونای خشک، استخر شنا، جکوزی، سونای بخار، جکوزی، سونای خشک، حموم سنتی، استخر شنا، ماساژ ریلکسیشن، جکوزی و استخر شنا رفتیم؛ البته بعد ماساژ توی جکوزی به "حبیب.ک" گفتم: [بیچاره این همه زحمت کشید ما رو توی حموم شست بعدش رفتیم ماساژ با روغن بدنمون رو چرب کرد!] ابزارمندی تا این حد که لیف و کیسه رو هم گرفتیم و با خودمون آوردیم. تقریبا سه ساعتی توی مجموعه آبی بودیم. حول و حوش 21:30 بود که "اکبر.ح" و "شا...ن" رو نزدیک درب شمال اداره و زیر پل عابر پیاده کردیم تا برن شهرک و خونههاشون. ما هم رفتیم سمت پروین تا دُکی رو برسونیم و بعدش بریم خونهی خودمون. دکی اصرار داشت که شام رو بیرون بخوریم. بالاخره من و "حبیب.ک" راضی شدیم و دمِ ی پیتزایی توی پروین نگه داشتیم و رفتیم داخل، پایینش که همه زوجین و بعضا سه نفره خانوادگی نشسته بودن واسه همین رفتیم بالا و تقریبا انتهای سالنش نشستیم. پشت سرمون ی پسره تنها نشسته بود که یهو گفت: [دکتر!] ما هم متعجب برگشتیم بهش نگاه کردیم و بین خودمون گفتید دکتر رو از کجا شناسایی کرده؟! که فهمیدیم با ی مَرده بود که ابتدای سالن نشسته. توی منوش قیمت و نوع پیتزاها نبود واسه همین دکی رفت پایین و بعدشم ما رو صدا زد. من نوع پیتزام رو انتخاب کردم، دکی و "حبیب.ک" میخواستن اول سبد سوخاری بگیرن تا باهم بخورن که دکی یادش اومد گلو درده و سرخکردنی واسهش خوب نیست بعد که بیشتر فکر کرد دید پیتزا هم بخاطر سس تندش واسهش خوب نیست و همونجور که جلوی پیشخوانش ایستاده مشغول انتخاب بودیم تصمیم گرفتیم بیایم بیرون و بریم ی نوع غذای دیگه بخوریم! پیشنهاد جگر بود، توی راه جگرکی بودیم و دکی جلوتر از ما میرفت که یهو ی پسره با شلوار پاره! اومد جلوشو یکم باهاش شوخی کرد، دکی هم یواشکی بهش گفت که ما همکاراشیم و رفتار و برخورد پسره یکباره 180 درجه تغییر و کرد و با متانت باهامون سلام علیک و کرد و ی ببخشید گفت و از دکی و ما خداحافظی کرد و اَزَمون دور و در افق محو شد! به دکی گفتم: [خوبه باز پسر بود!] اونم گفت: [آره! منم داشتم به همین فکر میکردم!] رفتیم داخل جگرکی و از منوی روی میزش دکی 6 سیخ جگر و 2 سیخ دنبه، من دو سیخ جگر و 2تا هم قلوه و "حبیب.ک" هم 5 سیخ جگر انتخاب کردیم و به مرد پشت دخل سفارش دادیم که گفت: [جگرمون تموم شده]! اومدیم بیرون و اونور کوچه رفتیم توی ی تهیه غذا که اونم گفت قاشق چنگال فلزی دارم ولی ظرفام یکبار مصرفه و مورد قبولمون واقع نشد و برگشتیم سمت ماشین که بریم ی جای دیگه ولی به ترافیک خوردیم و من و "حبیب.ک" اعلام کردیم که ما شام نمیخوایم. خلاصه اینکه قسمت ما بیرون شام خوردن نبود. دکی رو رسوندیم نزدیکای خونهش و ما هم اومدیم سمت خونهخودمون. "حبیب.ک" من رو هم سر کوچه خودم و خودش پیاده کرد و هر کی رفت سوی خونه خودش. حدود ساعت 23:10 و پس از حدود 15 ساعت که از منزل زده بودم بیرون رسیدم خونه.
پ. نوشت: بیاموزیم!
خِرتِناق. تلفظ عامیانه و نادرست خِرتلِاق. به معنای حنجره. در زبان عامیانه گاهی به اشتباه واژۀ خرتلاق، خرتناق تلفظ می شود. اصل این واژه در لغتنامۀ دهخدا آمده است. تا خرتلاق خوردن: بسیار خوردن، بیش از حد خوردن.
هیجانش به همین بود که آخرش رو کسی ندونه :دی