ساعتای 12 هم زنگ زده بود اما چون محل کارم بعضی وقتا بازی در میاره و آنتن نمیده پیامک یک تماس بی پاسخش فقط اومد! منم دیگه زنگ نزدم، منتظر بودم خودش دوباره تماس بگیره!!!(-B ساعت 19:10 دوباره خودِ "محمد.س" زنگ زد.
گفتم "شیرازی یا تهران؟"
گفت دیروز اومده خوابگاه. گفت "هر موقع بستنی!!! رو میبینم یاد تو میافتادم!"
گفتم "مگه مسعود نخوردتش؟! یه شبِ ماه رمضون باهم چت میکردیم، ازش پرسیدم خوردینش یا نه که گفت خوب شد یادم انداختی! الان که میخوام بخوابم، فردا میخورمش!"
گفتم "پنجشنبه میام با هم میخوریمش!"
گفت "نه دیگه! چهار شنبه میخوریمش"
2 ثانیه دیگه گپ میزدیم 20 دقیقه میشد زمان مکالمهمون (اون وقت بگن زنها پایِ تلفن زیاد صحبت میکنن! :-" )
میخوام آخر هفته برم پیششون، واسه خود سازی!!!
یادش بخیر! کارم رو از اونجا شروع کردم! اوائل قبل 5 صبح بیدار میشدم تا قبلِ 7:10 سرِ کار باشم بعد که هی با مسیر آشنا شدم بیدار شدنِه دیرتر شد و دیرتر و دیرتر تا اون آخرا که دیگه 6 بیدار میشدم و یکساعته خودم رو میرسوندم. یادمه یه بار خواب موندم و 6:30 بیدار شدم! خوردم تویِ ترافیک تهران و 8:30 رسیدم سرِ کار یعنی 1 ساعت و نیم تاخیر؛ یعنی 6392 تومن جریمه دیرآمد! آدم قدر عافیت رو نمیدونه! اون موقع 6:30 بیدار میشدم دیر میرسیدم و حالا که پیاده یه ربع، بیست دِیقه راهه؛ سرِ اینکه 6:45 بیدار بشم یا 6:46 با خودم چک و چونه میزنم و همون یک دقیقه تبدیل میشه به 20 دقیقه!!!
میخوام برم اونجا که بچهها رو هم ببینم؛ دلم واسهشون تنگ شده...چقدر با بچهها رفتیم بیرون: شب لیله الرغاب قم، بیمارستان!!!، شابدوالعظیم و ...
شنبه از همونجا میرم سرِ کار...