تو!
سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ب.ظ
پ.نوشت 1: دیگه هفته و روزای آخر بود که خوابگاه میرفتم، طبقِ روالِ قبل، کَلاک از سرویسهای اداره پیاده شدم و رفتم از یه سوپری یه بستنی کیلوئیِ سنتی گرفتم و گذاشتمش توی کیفم و از روی پل عابر رفتم اونورِ اتوبان که دوباره با دادن 350-500 تومان یه تکه از همون مسیر رو برگردم و برم خوابگاه (خوابگاه و دانشکده نزدیکای ایستگاه مترو اتمسفر و کنارِ اتوبانِ تهران-کرج بود و اتوبوسای اداره بهدلیلِ اینکه اونجا ایستگاه ندارن و کنار اتوبان هم نمیشه!، واینمیستادن! البته اوائل 5،6 باری نگه داشتن ) ساعت 17 گذشته بود که رسیدم به خوابگاه، چون تنها بودم توی واحدم، درِ واحد بغلی که دوستام اونجا بودن رو زدم "محمد.س" در رو باز کرد ازش پرسیدم "مسعود.پ" از سرِ کار اومده؟ گفت آره ولی یه چند دقیقهای هست خوابیده! هوا گرم بود و میخواستم بستنی رو همونجا بزنیم زمین! نشد! بستنی رو درآوردم و دادم بهش گفتم اینجا باشه بعدا میخوریمش...روزها گذشت و گذشت و گذشت و در گذر همین روزه ها منم نصفِ وقتم رو واحد اونا بودم ولی اسمی از بستنی نمیآوردم! خلاصه این بستنیِ قصه ما خورده نشد! من که رفتم، "محمد.س" هم برگشت شیراز و ...هنوزم معلوم نیست "مسعود.پ" بستنیه رو خورد یا نه! یه سر باید برم خوابگاه! (روز دفاع دیگه نرفتم بالا)
پ.نوشت 2: خودش وبلاگ داره و شعرهاش رو مینویسه...حدس زدم که شاید منظورش از این همه آدمی وبلاگ داشتن! یکی خودش بوده! گفتم خب من استعداد و ذوق ادبی ندارم که شعر بگم! اون هم تنها باعث نشد، قبلش هم 2،3 تا وبلاگ رو گاه گاهی پیگیری میکردم. ازم پرسید کی هست حالا؟ گفتم که گفته به کسی نگم! گفت: چی هم هست حالا مگه؟! ایـــــــــــــش!!!