گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

آشغالِ عوضی!

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

امروز نوبت دوم من بود که نون بگیرم واسه همین ساعت زنگ­دارِ گوشی­م رو طبق وقتایی که نون نوبت منه تنظیم کردم تا چند دقیقه­ای زودتر بیدار بشم. بیدار که شدم، دیدم وقت دارم و نمازم رو هم توی خونه خوندم. ی پلاستیک واسه این­که نونا رو بذارم توش برداشتم. کیسه زباله­مون رو هم برداشتم که بندازم توی سطل زباله جلوی خونه­مون! پلاستیک نون دست راستم و کیسه زباله دست چپم بود. به سطل زباله که رسیدم، دستم رو بلند کردم تا کیسه رو بندازم توش. انداختم و ی چند قدمی برداشتم، حس کردم چیزی که توی دستم هست یکم حجیمه! و به پلاستیک خالی نون نمی­خوره! نگاه که کردم به دست چپم دیدم بله! اشتباها پلاستیک نونا رو انداختم توی سطل و زباله­ها هنوز توی دَستامن :-) برگشتم و کیسه رو انداختم، ی نگاه با حسرت هم به پلاستیک نونی که افتاده بود توی آشغالا کردم، حیف! تبلیغ *پ.ر.و.م.ا* مشهد هم روش بود :(

بعد از ظهر ساعتای 14 شایدم 14:30 (الان دقیق­ش رو از توی گوشی­م نگاه کردم، دقیقا 14:14) بعد این­که 3تا DVD خام رو از انفورماتیک گرفتم و همون­جا خبری رو شنیدم، زنگ زدم به دکتر تا بهش همون خبرِ دسته اول رو بگم. اول از امتحانش پرسیدم که چطور بوده، بعد پرسیدم که جایی!!! هم رفته یا نه که گفت: [درست گفته بودی!!!] و هیج جا نرفته بود و نمی­شد بره برای همین بی­خیالِ مرخصی یکشنبه­ش هم شده و گفت واسه برگشت بلیط هواپیما گرفته و امشب برمی­گرده (نون هم نوبت خودش بود که گفت میگیره)؛ و در آخر هم در جریانِ اون خبر گذاشتمش.

داشتم 20:30 نگاه می­کردم که اسم چند نفری رو که قراره ا.م.ر.ی.ک.ا آزادشون کنه گفت، سریع یه پیامک زدم به "مد...و" و براش نوشتم که: [سلام.تبریک! فامیل­تون هم که آزاد شد!] بعد حول و حوشِ 3 دقیقه جواب داد که: [چکار کنیم فک فامیلای ما همه ا.م.ر.ی.ک.ا هستن]. حالا فردا باید یکم اذیتش کنیم و ازش طلبِ شیرینی کنیم!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۶

نظرات  (۱۵)

۲۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۴ محمد اسکندری
سلام
برای تبادل لینک با دنیا آی‌تی میتونید:
ابتدا ما را با نام « دنیا آی‌تی.بلاگـ » و آدرس « http://donyait.blog.ir » لینک کنید. و سپس در این صفحـــه به ما اطلاع دهید تا شما را لیک کنیم.

با تشکر / دنیا آی‌تی
پاسخ:
سلام
با تشکر از شما!
این چه عنوانیه آخه ؟!؟ :|
من فک کردم دعواتون شده باکسی وخطاب به اون دارید می گید :)))
پاسخ:
:))
این عنوان رو همون موقع که اشتباهی آشغالا رو انداخته بودم توی سطل به ذهنم رسید که همونطور که شما هم گفتید به دعوا هم میخوره! :)
۲۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۸ ماهیُ ماه
سلام.

( درمورد کیسه ها )
آفرین به حواس جمع  :)

( درمورد نصیحتتون به جناب دکتر.... )
تجربه تون خوب زیاده هآآآآآ   ;-)

پاسخ:
سلام
(در موردِ کیسه ها)
چه انتظاری داریدا از ی آدمِ خوابالود! تازه شانس آوردم چیز مهمی دستم نبود! وگرنه باید کَله صبحی خم میشدم توی سطل آشغالی:)

در مورد تجربه م!
فکر کنم مورد بعدی، 2 رقمی بشم دیگه! :)
به سلامتی
ان شاءالله همه زندانیای بی گناه ازاد بشند
پاسخ:
:)
:))
تجربه مشابه حرکتتون رو دارم:دی
بچه بودم خیلی پیش میومد مثلا تی تاپمو یادمه باز کردم یه بار، خودشو انداختم تو سطل، پوستشو نگه داشتم:/
پاسخ:
:))
عنوانش مال کجاش بود؟!!!! :/ 
پاسخ:
عنوان چی؟!
آشغالِ عوضی: آشغالی که عوضی شد!
سلام.جالب بود.عنوان،با متن خیلی متفاوت بود و  خیلی راحت مخاطب رو جذب میکرد تا بخواد بفهمه که چه اتفاقی افتاده.
پاسخ:
سلام
ممنون از اظهار لطفتون:)
اوهههههه همش ده تا خواستگاری رفتیدا ! همیچن میگید تجربه که آدم یاد اون حرفه میوفته که میگه " بسوزه پدرتجربه " ( این حرف را باید با صدای کلفت و سبیلهایی که تاب داده میشه خوند. خخخخخخخخخخ

در مورد پاکت نون :
فکر کنم فقط چون برای پروما مشهد بود حیف شدا. خخخخخخ
پاسخ:
خیلیا یکی دوجا بیشتر نرفتن خب...حداقل سرکارم هیچ کی اندازه من تجربه خواستگاری نداره! حالا ممکنه تجربه های دیگه ای!!! داشته باشه ها

در مورد پاکت نون:
بله دیگه وگرنه یه پلاستیک که ارزشی نداره
۲۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۱ خانوم مهندس
واقعا پلاستیک خالی جا آشغالا انداختی؟ البته منم تو فکر باشم بدترشو میکنم.
من اینقد پروما مشهد دوست دارم :)
پاسخ:
بله، خوابالود بودم دیگه...تازه خوب بود توی پلاستیک چیزی نبود
:)
شما ده جااااا خواستگاری رفتید:)))؟!
دلم خواست پسر بودم الان هی میرفتم خواستگاری خیلی کار مفرحیه:| :)))))
پاسخ:
نه! نه جا
کجاش مفرحه؟! :|
سلام.فکر کنم شما آدم مشکل پسندی هستین که تا الان ده جا خواستگاری رفتین و نپسندین.اما تو رو خدا خانواده دختر رو هم در نظر بگیرین.
پاسخ:
سلام
بله تقریبا
ولی توی اون 9 مورد، با توجه به شرایط کاریم در بیشتر موارد من جواب رد شنیدم تا اونا! :|
1. من رد کردم
2. اونا کردن
3. من
4. نه من نه اونا!
5. اونا
6. اونا
7. اونا
8. اونا
9. احتمالا من!
در خیلی از موارد من دودل بودم ولی اونا کارم رو راحت کردن!
پس دیدین که من مقصر نیستم و واسه تفریح هم جایی نمیرم! اتفاقا خانواده دختر و دختر رو درنظر میگیرم که تمام آنچه باید از من بدونن رو بهشون میگم (بدی هام و شرایط کاریم در بدترین حالتش)
من جسارتی نکردم و هرگز نگفتم که شما واسه تفریح جایی میرید و اگر با صحبتم باعث شدم ناراحت بشین عذرخواهی میکنم.اگر هم چنین حرفی رو زدم شاید بخاطر این بود که خودم خیلی دلم از خواستگارام پر بود.بازهم بابت حرفم معذرت میخوام.
پاسخ:
:)
نه شما چیزی نگفتید
جواب همه خوانندگانم رو توی جواب به نظر شما گفتم فقط
چرا این آشغال عوضی نمیره پی کارش و پست جدید نمیاد خب:دی


دم رفتن اومدیم پست جدید بخونیما
پاسخ:
"چرا این آشغال عوضی نمیره ..."
یه لحظه جا خوردم! :))

یکم روبراه نبودم و حس پست جدید گذاشتن نداشتم
کلا خواستگاری رفتن بهتر از دختر بودن و تو خونه نشستن واسه دیدن خواستگار بهتره؛)
ما واسه داییم می رفتیم خواستگاری خیییلی راحت بودیم. ولی مثلا واسه دختر عمه م خواستگار می اومد همه مون معذب بودیم:||| 
نمیدونم چراشو

پاسخ:
اینجوری با خواستگاری رودررو نشده بودم!
خواستگار اومدن واسه خواهرام رو حس کردم ولی تا حالا برای کسی خواستگاری نرفتم که ببینم چجوریه
ولی فکر نکنم واسه خود دختر و پسر اصلا مفرح باشه
نیت نکردید بنویسید هنوز؟!
پاسخ:
تویِ ی دوره گذار هستم!
شایدم دوباره تنبل شدم:|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">