خوشی بهم نیومده!!!
خوشی بهم نیومده! بعد این که دیروز (شنبه) کلی خوشی کردم و اینا، امروز (یکشنبه) صبح قبل این که گوشی م زنگ بخوره از خواب بیدار شدم و به دلیل: 1) هنوز زنگ نخوردن گوشی م و 2) تاخیر دیروز سرویسم بازم خوابیدم! گوشیم هم که زنگ خورد قطعش کردم و وقتی بیدار شدم که کار از کار گذشته بود ولی به خاطر اتفاق دیروز نا امید نشدم و بازم به سمت ایستگاه سرویسمون دویدم. ولی کسی نبود و این یعنی سرویس اومده و رفته!
با خودم گفتم کاشکی می خوابیدم بازم! من که جا می موندم؛ اصن شیطونه یه لحظه گفت برگرد خونه یه ربع بخواب دوباره برو! ولی بهش گفتم: [زِکّی!]
پیاده، سلّانه سلّانه می رفتم سمت میدون سبلان که از اون جا سوار تاکسی بشم و برم نوبنیاد، وسطای راه اتوبوس دیروزی رو دیدم که ما رو سوار کرده بود! داغم بیشتر شد! کاش زودتر می دیدمش که یه جوری خودم رو بهش نشون میدادم تا سوارم کنه ولی نشد دیگه!
من صبح کارخونه و پیش *** ای ها نرفتم و توی دفتر موندم و به کارهای خودم پرداختم، هیچکی نبود! بقیه یا کارخونه بودن یا رفته بودن کلاس «مهندسی سیستم» البته "اسکندر"! توی اتاق مون بود ولی کاری به کار هم نداشتیم، آدم وقتی سکوت باشه خوابش می گیره! ساعتای 11 و نیم اینا بود که تلفن اتاقمون زنگ خورد، برداشتمش، دکتر "پ" بود. گفت که بعد از ظهر کار داره اگه میشه بعد ناهارمون بیاد؛ ازم پرسید ناهارمون تا ساعت چنده و بعد ناهار کِی شروع به کار می کنیم. گفتم تا یک ناهاره و یک و نیم هم شروع می کنیم به ادامه! قرار شد 13:30 این جا باشه واسه همین رفتم دفتر مدیریت که به "مد...و" یا مهندس "شه...ز" بگم که دکتر زودتر میاد تا مجوز ورود براش بزنن! ولی ...!!!
جای خفنی کار میکنیا، مجوز ورود چیه؟
با آزمون استخدامی رفتی؟
ادامه ش؟! نمیدونم! شاید ادامه ش رو گم کردم شایدم تا همین جا نوشته بودم کلا...احتمالا اگه درست یادم باشه، قسمتی از ادامه ش میشه این که: