امروز مهندس "مهدی...ه"1 یه جلسه گذاشت واسه پروژهای که مدیرِشه تا کارایی که هرگروه تا حالا کرده و از این به بعد باید انجام بده رو مرور کنیم.
همون اول گفت که از گروه آ ی ر و شروع کنیم، منم چون بیشتر از "علی.ح.cp" در جریان بودم براش توضیح دادم که چکارا کردیم. گفت: [تا کی میتونید خروجیهاتون رو به ما برسونید؟] یکم مکث کردم تا فکر کنم! و با اینکه میدونستم ممکنه تا آخر دی ماه بتونیم کارمون رو تموم کنیم گفتم: [یک ماه دیگه!] آقا تا این رو گفتم آمپرش زد بالا! و گفت: [اگه اینجوریه که به رئیس بگیم کار رو تعطیل کنه؟!] یکم باهام جروبحث کردیم و همزمان داشتم به این فکر میکردم که داره یکم بد ج ن س ی! میکنه چون از شرایط ما خبر داره و واقعا کار از دست من و همکارم!2 خارجه. از صحبتامون میتونم به اینا اشاره کنم که:
اون میگفت: [شما دو هفته پیش گفتید که دو هفته دیگه آماده میشه]
من گفتم: [کِی ما همچین حرفی زدیم؟! کی گفتیم 2 هفته دیگه؟! صحبت دو سه ماه میکردیم]
ولی خب چون میدونستم اونم باید جوابگوی بالادستیهاش باشه، قرار گذاشتیم طیِ جلسهای که فردا با دکتر "پ" میگذاریم یکم از سر و ته کار بزنیم تا بتونیم زودتر نتایج رو برسونیم.
بعد جلسه سریع رفتم پیش "مد...و" تا سوئیچ ماشین رو ازش بگیرم و برم پژوهشکده تا DVD که دیروز داده بودم رایت کنن رو بدم بهشون و از سیستم پردازش موازی اونا هم استفاده کنیم، وقتی برگشتم "محمد.ل" گفت که مهندس "مهدی...ه" کارِت داره! رفتم پیشش، گفت: [اگه میخوای از سیستم منم استفاده کن]. طرز حرف زدنش عوض شده بود انگار جو جلسه و مدیر بودن ازش رخت بسته بود!