قابلمه!
بعد از ظهر تنهایی مسیر برگشت و رسیدن به سرویس ها رو رفتم. هوا خوب بود و باد ملایمی می وزید. وقتی رسیدم خونه، وسایلی که قرار بود با خودم ببرم رو آماده کردم و لباسایی هم که قبلا شسته بودم رو تا کردم و گذاشتم توی کمد جا لباسی! چای ها رو هم برداشتم، مردد بودم سرویس قابلمه م رو هم بردارم یا نه واسه همین یه پیام توی گروه سه نفره ای که "مهتاب" در ... ایجاد کرده بود گذاشتم به این مضمون که: [هیشکی نیست؟] دقایقی بعد آبجی بزرگه جواب داد: [چرا هیشکی هست] سریع لباس پوشیدم! و با وب_کم لب تاپ در حالی که کارتن قابلمه رو دستم گرفته بودم یه عکس ازش گرفتم و از خواهرم پرسیدم که این رو بیارم مشد؟ البته پرسید که چیه؟ و براش توضیح دادم که قابلمه 6 پارچه س. اولین چیزی که گفت این بود که: [جهازته]، بعد این که در مورد جا نداشتن و سخت نبودن آوردنش صحبت کرد گفت: [هر وقت رفتی خونه بخت می بری خونه خودت]. از این جا ش رو دیالوگ وار می نویسم.
من: [کو؟]
مریم: [چی کو؟]
من: [تا خونه بخت]
مریم: [شما که مراحلش رو بلدین!]*
خلاصه پس از این که نظر مشورتی خواهر بزرگه رو شنیدم تصمیم نهایی رو خودم همونجا گرفتم و قاطعانه گفتم: [میارمش].
کارتن رو در حالی که تکیه داده بودمش به دسته ی ساک روی ساکم گذاشتم و به هر زحمتی بود آوردمش تا راه آهن. با یک زوج و ی خواهر و برادر افتاده بودم، بعد نماز جامونو (من و ی پسر جوونه دیگه) دادیم به دو تا خانمی که ی واگن دیگه بودن و بقیه خانواده شون کوپه کناری ما بودن. من چون خسته بودم همون اوائل رفتم طبقه بالا و گرفتم خوابیدم و چون معمولا چه توی تابستون و چه زمستون پتو روی خودم نمیندازم و فقط از ملافه ای که داخل قطار میدن استفاده میکنم فقط بالشت رو از توی ساک قطار برداشتم و بقیه ش رو دادم به پایینیا تا بذارن زیر صندلی، نیمه های شب چون کولر قطاره بالای سقف قرار داشت سردم شد، حوصله پایین رفتن و پیدا کردن یک پتو رو نداشتم واسه همین اول ملافه ای که روم انداخته بودم رو دولا کردم و فقط روی بالاتنه م انداختم و خوابیدم، دوباره از سرما بیدار شدم این بار پیراهنی که توی چمدونم بود رو درآوردم و روی تی_شرت سفیدم پوشیدم، بهتر شد.
پ. نوشت: ساعت 1:13 بامداد صبح ش، این متن رو توی گروه خانوادگی مون (My Dear Family) گذاشته بودم:
مراحل عشق های امروزی:
Search . . .
Find . . .
Add . . .
Friends . . .
Like . . .
Cm . . .
Pm . . .
Sms . . .
Tell . . .
Meeting . . .
in a Relationship . . .
Fosh . . .
Dava . . .
Single . . .
Block
از این جا به بعدش اونا پست غمگین می ذارن ما لایک می کنیم!! :/
:-)
خب پس چی؟!