نمیدونم تعطیلاتِ منتهی به شهادت حضرت علی(ع) چه جوری بود ولی یکشنبه صبح که از خواب بیدار شدم که برم سرِ کار خیلی خسته بودم و هرچی از روزم میگذشت خستگی م بیشتر میشد، یه چند لحظهای روی صندلی م خوابیدم که "مد...و" صدام کرد، سریع بلند شدم اما از چشام معلوم بود خواب بودم! یکم معطل کردم واسه همین "مد..و" اومده بود! در رد که باز کردم دیدیم هم رو! با لبخند پرسید خواب بودی؟ گفتم آره! گفت برو واسه رئیس نرمافزارا رو نصب کن البته اینم رو گفت که اگه میخوای به یکی دیگه بگم؟!؟ گفتم نه! یادم نیست تا ساعت چند اضافه کار وایستادم (لایِ تقویمم تویِ اداره ساعات اضافه کاری و مرخصیهام رو مینویسم) ولی میدونم گرفتم خوابیدم تا افطار، بعد افطارم ساعت 22:30 خوابیدم تا 1:30 بامداد! شبِ قدر بودا ولی به قدری خسته بودم که حد نداشت، بیدار که میشدم بدون انجام هیچ کاری از چشام اشک میومد! "علی.ا" رفته بود مراسم احیا، همون مسجد شبِ اول، صداها (روشن شدن پکیج بهخاطر حموم رفتنِ "علی.ا" و خوندن دعای جوشن کبیر از یه جایی غیرِ مسجد!) رو میشنیدم اما توانِ بلند شدن نداشتم! دیگه شبِ آخر رو نمیشد از دست داد! بیدار شدم و اس زدم به "علی.ا" که ببینم احیا کجا رفته اما جوابی نرسید! رفتم مسجد محل، وارد که شدم دیدم "علی.ا"همونجای شبِ اول نشسته، به فراز 89 جوشن رسیدم و همراه "علی.ا" از روی گوشی ش خط میبردم. بعد جوشن بازم استراحت دادن!!! بعدشم قرآن بهسر؛ از شب اول بهتر بود لااقل اثری از اون دوتا پسرِ رو اعصاب نبود؛ "علی.ا" بعدا گفت که خیلی سروصدا کرده که شاید بیدار شم ولی ...!چون بازم خسته بودم اومدیم خونه سریع گرفتم خوابیدم تا سحری، بعد نماز صبح هم تا ساعت 8:30، خیلی خوب بود که دیرتر میرفتم سرکار فقط گرم بود! هنوزم چشام میسوخت! امروز روزِ کاریِ آرومی رو داشتیم! تویِ یه بازه زمانیِ حدودا یک ساعته همه مون خواب بودیم! طوریکه وقتی مهندس"مه..ی" اومده بود و دیده بود همه خوابیم کاری به کارمون نداشته و با سر گفته راحت باشین! دیگه اضافه کار واینستادم چون میخواستم بیام خونه بگیرم راحت بخوابم. بازم تا افطار گرفتم خوابیدم بهتر شده بودم ولی هنوز مثلِ روز اول! نه، شب که خوابیدم دیگه برگشتم به حالتِ نرمال و عادی م! آخیش! چه دورانِ سختی رو گذروندم (همش میترسیدم ادامه دار باشه تا عید فطر و تویِ مشهد).
پ.نوشت 1: یادم اومد! یکشنبه تا آخر وقت ممکن وایستادم یعنی تا ساعت 19چون دکتر "پ" اومده بود (دکتر "پ" همون استاد راهنما خوبه س که به عنوان مشاور میاد اداره و تویِ پروژهیِ ...! بهمون کمک میکنه)
پ.نوشت 2: صبح یکشنبه ایستاده بودم جلویِ تابلو اعلانات که "مد...و" من رو دید و گفت فاکتورهات رو بیار تا پول ش رو بهت بدم! گفتم مگه نگفتین قبول نمیکنن و اینا. گفت چرا ولی از تنخواه بهت میدیم ولی دیگه این کار رو نکنین! و همیشه با من هماهنگ کنین نه با "مه...ی".
پ.نوشت 2-2: تنخواه یعنی کسی که با پولی که اداره بهش میده یه جنسی رو از بیرون تهیه می کنه! یعنی تنخواه جنس بعدی رو 8500 گرون تر فاکتور می کنه!!!
امروز (چهارشنبه) قرار بود ارزیاب بیاد واسه گرفتنِ گزارش پیشرفتِ پروژه واسه همین رفت و آمد توی قسمت (پارتیشن) ما زیاد بود...اومدن ولی به ما جدیدیا کاری نداشتند؛ فردا هم دکتر "پ" هم قراره دوباره واسه مشاوره بیاد و باید نتایج کارهام رو آماده میکردم اما نشد!: از ساعت 15 رفتم پژوهشکده دنباله گرفتنِ نتایج، صبح هم رفته بودم اما یا هنوز به جواب نرسیده بودن یا واگرا شده بودن. 5 تا CD از "مد...و" گرفته بودم که فایلهام رو بریزم توشون و از طریق سیستم رئیس شِیر کنم واسه خودم. ساعت از 17 گذشته بود که برگشتم دفتر طراحی، دوتا CD که استفاده نشده بود رو دادم به "مد...و"،
بهم گفت: