تجربه اول! (1)
سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ
خواستگاری میخوام. میگه تویِ چه رنجِ قیمتی؟ میگم نمیدونم! معمولا چقدر میبرن؟ بعد اینکه میفهمه جلسه اولِ، میگه پس ... تومنی بسه. گلای مورد نظر رو برمیداره موقعی که میخواد دستهشون کنه چون بهنظرم کم میاد میگم قیمتش حدودا چقدر میشه؟ بعد جوابش میگم ...،...تومنش کنین! همه گلا رو جمع میکنه! دوباره برمیداره! در حین کارش بهش گفتم یه رزِ دیگه بهتون بدم بذارید؟ گفت باشه!:) باز وقتی چینشش داشت تموم شد بهش میگم لازم بود همهی اون دسته رو استفاده کنین؟ آخه خیلی شلوغ و شبیه دسته گلِ عروس شده بود تا دسته گلِ...! اون گلایی که جاسازی کرده بود رو برداشت و بجاشون یه گلِ گرونتر گذاشت! چکار کنم؟! خب دفعه اولم بود و منم جوگیر:| درحین کارش ازش میپرسیدم که فلان چیزی که گذاشتی چیه و اونم جواب میداد؛ مثلا گفت این نیلوفرِ آبی یا پستهیِ آبیِ که پستههاش رو درمیآرنو میخورن که همونجا با خودم گفتم به طرف بگم پستههاش رو در بیارن و تویِ سفر بخورن! (آخه قرار بود عید فطر برن مسافرت و واسه همین هولهولکی و راهبهراه داشتم میرفتم خواستگاری) یا اون اسپری برگها رو تمیز و براق میکنه. بندهخدا گفت اذون دادن؟ گفتم بعله! طفلی اذیت شد! دستش درد نکنه آخرش گفت مهمونم باش. منم ازش تشکر کردم و گفتم ببخشید اذیت هم شدین!:) اومدم خونه و به بابا گفتم که ماشین نه بنزین داره نه گاز! سریع افطاری و نماز و بهجا آوردم و حاضر شدیم. تویِ ماشین یادم اومد که نه عطر زدم نه اسپریِ زیربغل!:| گفتم نمیخواد شیرینی بخریم چون میخوان برن مسافرت! البته به شوخی(-B (بهپایِ چیزِ دیگه نذارید!!!) گفتم یک کیلو اما بابا بیش از 2 کیلو گرفتن:| قرارمون 21:30 بود اما چون رفتیم بنزین بزنیم 21:50 اونجا بودیم.