تولدِ یک مسافر
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۰ ق.ظ
دفاع قبلِ 11 تموم شد. موقع خروج، دکتر "ن" استاد راهنمای اولم ازم پرسید شما کی میخواین دفاع کنین؟! چند قدمی همراهیش کردم و توضیح دادم براش که یه ترسی افتاده تو وجودم و تنبلی و سرِکار رفتن و اضافهکاریای اجباری تا ساعت 19 همه دست به دست هم دادن تا...؛گفت:خوبه که ترس بیوفته تو وجود آدم و ...(زیاد از استاد اولم خوشم نمیاد؛حالا شاید بعدا دلیلش رو توضیح بدم! برعکس با دومی بیشتر حال میکنم!)
باید سریع برمیگشتم، "محمد" زنگ زد بهم که بیا تا تهران با ما بیا. ساعت 11:30 سوار ماشین مزدا زیرِ پاش شدیم؛ جلو نشستم، خانم "ن.ص" هم به همراه دوست دوره کارشناسی شون که بعدا وقتی ایستگاه دانشگاه شریف پیاده شد در جواب سوال "محمد" توضیح داد که دانشجوی دکتری برق دانشگاه علم و صنعته عقب نشستن (بهشون هم نمیاومد؛ من که قبلش فکر میکردم فوقش دیگه کارشناسی باشه). میدون آزادی پیاده م کردن. رفتم سوار خطیهای میدون نوبنیاد بشم، لامصب! پرنده پر نمیزد، ماشین بودا مسافر نبود. در عقب رو باز کرده بودم و کیفم رو صندلی گذاشته بودم. چند لحظه بعد یه دختره اومد رفت که جلو بشینه به دکه سوپری کنار ماشینا نگاه کرد! بهم سپرد که کسی جلو نشینه! (منم تو دلم گفتم کو مسافر بابا! :) ) یه آب معدنی خرید و برگشت! قبل اینکه بشینه پرسید خیلی وقته منتظرید؟گفتم 5 دقیقه. پرسید کرایه ش چقدره؟ گفتم فکر کنم 2600. فهمیدم اونم به چیزی فکر کرده که من قبلِ اینکه اون بیاد داشتم بهش فکر میکردم! واسه اینکه مطمئن شم ازش پرسیدم عجله دارین؟گفت آره. بهش گفتم من دو نفر رو حساب میکنم شما هم دو نفر. قبول کرد. به راننده گفتم، اول راننده بهم گفت شما 3 نفر رو حساب میکنین؟ گفتم نه، دو نفر رو من دو نفر رو ایشون! نشستیم، دختره مثل اینکه خیلی عجله داشت چون همون اول به راننده گفت خیلی تند برید! منم از خدا خواستم:) ساعت 12 و 14 دقیقه کارت ورود زدم.
تا 18:30 اضافه کار وایستادم. اومدم خونه میلهام از جمله جیمیل!!!م رو چک کردم و سعی کردم که ... اما نشد!!! 19:30 زدم بیرون که یکم چیز میز بگیرم و یه فایلی رو هم واسه محل کار پرینت بگیرم و سیمی ش کنم. برگشتم خونه اذون دادن، کتری رو گذاشتم جوش بیاد و دوباره اومدم سراغ جیمیل!!!م و بالاخره شد!!! و
وبلاگ http://yadegari901019.blogfa.com/ متولد شد :)
هنوز کامل مطمئن نیستم میخوام چی توش بنویسم: خاطره گذشته، گاهنوشت، روزنوشت یا ...
همیشه دوست داشتم یه وبلاگ داشته باشم و بالاخره یکی!!! سبب خیر شد و افتادم تویِ تور! :دی