گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
ساعت 15:30 سرِ کار بودم که "محمد.س" اس­ام­اس داد: [مهمون ناخونده نمی­خوای]، جواب دادم: [سلام.آدرس داری؟] و دوباره یه اس دیگه زدم که: [کجایی الان؟] گفتم اگه اینوراست! که اضافه­کار زیاد! واینستم. 8 دیقه صبر کردم! جواب نداد واسه همین زنگ زدم. مشغول بود...خودش بعدا ساعت 16:39 وقتی مهندس "مه...ی" اومده بود قسمت­مون زنگ زد. گفت اومده فلان­جا! بهش گفتم اگه می­خواد که زودتر میام خونه! شب نمی­موند! قرار شد پنج­شنبه دوباره بستنی!!! بگیرم برم خوابگاه (1). گفت بستنی­ای که قرار بود توسط 4 نفر خورده بشه رو دو نفری با "آقای پ"!!! خوردن! ازش پرسیدن تویِ یه وعده؟ گفت آره!
امروز باید یه تصمیم سخت می­گرفتم! سالِ خونه­ای که توش هستیم با پایانِ ماه تموم می­شه و دنبالِ یه خونه بودیم، البته من که نه! "علی.ا" دنبالِ­ش بود. این­جا رو 5 میلیون با 450 اجاره گرفته­بودن بچه­ها (2)! الان صابخونه می­گفت 5 تومن 550 یا 15 میلیون 250 اجاره! این­جا برام یه حسن عالی داشت! پیاده حداکثر یه ربع تویِ راه بودم. اما خب بدی­هایی هم داشت: سوسک، زیرزمین و آنتن ندادن!!! و خطر مرگ در زمستان!!! "علی.ا" یه خونه­ای رو دیده بود بعد بهم زنگ زد و گفت 25 میلیون رهن تنها!!! فیلم هم گرفته­بود که بهم نشون بده! طبقه دوم بود و راهش هم خیلی دورتر. اومد خونه بهم گفت قراره فردا قول­نامه­ش کنه! البته اگه من اوکی باشم! قرار شده­بوده که 10 تومن رو فردا بدیم، 10 اول شهریور و 5 تومن هم آخر شهریور. تصمیم سختی بود! هم راهم دور می­شد هم یه پولِ گنده باید می­دادم البته اجاره دیگه نداشت! (3) دو دل بودم تا این­که زنگ زدم و با بابام صحبت کردم! به "علی.ا" گفتم الان من نمی­تونم 5 میلیون سهمم رو بدم! گفتم 3 تومن، البته داشتم ولی نمی­خوام فعلا به پول حقوق­م دست بزنم تا حکم­م بیاد! می­خوام ببینم حقوق اولین ماه­م چقدره که به عهدم وفا کنم!!! قرار شد قسط اول! رو اون بده و من واسه اول برج 7 تومن جور کنم؛ واسه همین زنگ زدم خونه و به بابا گفتم. گفتن مشکلی نیست و برام می­فرستن، این­جا بود که دل­م قرص­تر شد!:)
پ.نوشت 1: پنج­شنبه گذشته برخلاف تصمیم قبلی­م نرفتم خوابگاه چون اینترنت­شون قطع بود! دکل و اینا!!!
پ.نوشت 2: من تا اواخر خرداد خوابگاه بودم و بعدش بهشون اضافه شدم.
پ.نوشت 3: قرار شده ماهی 1000! بدیم که معامله­مون درست باشه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۹
یادگار
پنج­شنبه اضافه­کار تا ساعت 13 وایستادم، اگه واسه بیشتر وایستادن هم پول می­دادن بازم می­موندم! آخه کار داشتم! همه رفتن! "مد...و" گفت اکه کار داری وایستا و قفل رو داد بهم که در رو قفل کنم...حسِّ خوبی بود! واسه اولین بار بود که از ما جدیدی­ها یکی مسئولِ بستن در می­شه! (1)
تا ساعت 18 مشغولِ تهیه یه سری چیزا واسه انتخاب رشته "مهدی" بودم، تموم که شد فرستادم به ای­میل "مهتاب" و بهش زنگ زدم، خونه ما بود و گفت مثلِ هفته پیش می­خوایم بریم بیرون شام بخوریم. (2) دراز کشیده بودم که باهش صحبت می­کردم، پرسید: [تازه از خواب بیدار شدی؟!] گفتم نه! خسته بودم! بعد تلفن همون­جور درازکش خواب اومد سراغم! چند وقتیه خوابِ سبک رو دارم تجربه می­کنم ازون خوابایی که وضو رو باطل نمی­کنه! گوش می­شنوه و ...؛ حواسم به دور و بر بود! تویِ ذهنم یه سری خاطرات و اتفاقا جالب و طنز می­افتاد و موجبِ خنده­م می­شد! خنده­ای که معلوم بود!!! (3)
پ.­نوشت 1: دوست ندارم حسِّ اولین کسی که در رو باز می­کنه رو تجربه کنم! چون باید زود از خواب بیدار شم!(-B
پ.­نوشت 2: فرداش که با بابا صحبت کردم، گفتن رفته بودن کوهسنگی...
پ.­نوشت 3: وقتی ساعت 20:30 بیدار شدم! "علی.ا" بهم گفت: [تویِ خواب می­خندیدی! جوک تعریف می­کردی؟!]
پ.­نوشت 4: خیلی حسِّ خوبیه! ذهن­ت درگیر مسائلِ روزمره زندگی نباشه و با آرامش بخوابی! خواب با خنده! من خوابای بد هم زیاد داشتم! درگیری، دعوا، مشاجره، قهر، فرار!!! و ...؛ یه سری خوابا هم دیدن­شون برام آرزویه!!! دیدنِ ... توی خواب! <-8
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۹
یادگار
آخرها
   همه چیز تغییر کرده بود،
 حتی طعم غذاهای ِ رستوران ِ همیشگیِ‌مان

نیما معماریان

پ.نوشت: توی وبلاگی این متن رو دیدم، خوشم اومد! گذاشتمش، همین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۳
یادگار
ساعتای 12 هم زنگ زده بود اما چون محل کارم بعضی وقتا بازی در میاره و آنتن نمی­ده پیامک یک تماس بی پاسخ­ش فقط اومد! منم دیگه زنگ نزدم، منتظر بودم خودش دوباره تماس بگیره!!!(-B ساعت 19:10 دوباره خودِ "محمد.س" زنگ زد.
گفتم "شیرازی یا تهران؟"
گفت دیروز اومده خوابگاه. گفت "هر موقع بستنی!!! رو می­بینم یاد تو می­افتادم!"
گفتم "مگه مسعود نخوردتش؟! یه شبِ ماه رمضون باهم چت می­کردیم، ازش پرسیدم خوردینش یا نه که گفت خوب شد یادم انداختی! الان که می­خوام بخوابم، فردا می­خورمش!"
گفتم "پنج­شنبه میام با هم می­خوریمش!"
گفت "نه دیگه! چهار شنبه می­خوریمش"
2 ثانیه دیگه گپ می­زدیم 20 دقیقه می­شد زمان مکالمه­مون (اون وقت بگن زن­ها پایِ تلفن زیاد صحبت می­کنن! :-" )
می­خوام آخر هفته برم پیش­شون، واسه خود سازی!!!
یادش بخیر! کارم رو از اون­جا شروع کردم! اوائل قبل 5 صبح بیدار می­شدم تا قبلِ 7:10 سرِ کار باشم بعد که هی با مسیر آشنا شدم بیدار شدنِه دیرتر شد و دیرتر و دیرتر تا اون آخرا که دیگه 6 بیدار می­شدم و یک­ساعته خودم رو می­رسوندم. یادمه یه بار خواب موندم و 6:30 بیدار شدم! خوردم تویِ ترافیک تهران و 8:30 رسیدم سرِ کار یعنی 1 ساعت و نیم تاخیر؛ یعنی 6392 تومن جریمه دیرآمد! آدم قدر عافیت رو نمی­دونه! اون موقع 6:30 بیدار می­شدم دیر می­رسیدم و حالا که پیاده یه ربع، بیست دِیقه راهه؛ سرِ این­که 6:45 بیدار بشم یا 6:46 با خودم چک و چونه می­زنم و همون یک دقیقه تبدیل می­شه به 20 دقیقه!!!
می­خوام برم اون­جا که بچه­ها رو هم ببینم؛ دلم واسه­شون تنگ شده...چقدر با بچه­ها رفتیم بیرون: شب لیله الرغاب قم، بیمارستان!!!، شابدوالعظیم و ...
شنبه از همون­جا می­رم سرِ کار...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۶
یادگار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۱
یادگار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۱۰
یادگار
توی ماشین از قضیه دوستِ شیرازی­م و خواستگاری­ش تعریف کردم که وقتی دختره رو دیده، خوشش نیومده و قبل این­که باهش صحبت کنه به مادرش گفته بریم و رفتن!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۹
یادگار
کارهای زیادی هست که باید انجام بدم. خونه که می­رسم همه هستن و فقط "مهدی" خوابه. بعد یه نیم­ساعت استراحت می­زنم بیرون تا برم آرایشگاه، درش بسته اس واسه همین شماره­شو برمی­دارم تا ببینم کجاست و کی باز می­کنه؛ 3، 3:30. تویِ خونه صورتم رو اصلاح می­کنم و لباس­هایی که قرار شده بپوشم رو می­دم به "مریم" تا اتوشون کنه. بعد از آرایشگاه می­رم حمام، بعدشم که قرار بود برم خواجه ربیع اما واقعا نمی­تونم! خیلی خسته می­شم هوا هم گرمِ خب، حرم هم دوست داشتم برم اما اونم وقت نمی­شه. کفش­هام رو هم واکس زدم، کفش­هایی که از مهر 90 تویِ گرما و سرما مثه اسب دارن کار می­کنن و دیگه باید تعویض بشن؛ خب همه لباسام آماده­س. دیگه توانم داره کم میشه پس ساعت 18:30 تا ساعت 19:30 می­گیرم می­خوابم. بلند که می­شم اول یه سرچی در موضوعِ مورد نظر می­زنم و بعدش می­رم گل­فروشی! بهش می­گم که یه دسته گل واسه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۸
یادگار
جمعه دیر از خواب بیدار شده بودم، به­علاوه آخر شب هم هندونه خوردم واسه همین خوابم نمی­برد! سحری رو با "علی.ا" خوردیم و نماز رو هم خوندم و بعد ساعت 4:45 خوابیدم به سلامتی! و ساعت 6:48 بیدار شدم یعنی فقط 2 ساعت خوابیدم:| ترسم از این بود که مثل هفته پیش خستگی­م باقی بمونه و ...! به مهندس "مه...ی" و "مد...و" گفتم که 5­شنبه با رئیس واسه مرخصی یک­شنبه صحبت کردم و یک­شنبه و دو­شنبه نمیام. یک ساعتی هم سرِکار خوابیدم!:| شد 3 ساعت! ساعت 15 فهمیدم که برای گرفتن هزینه سفر باید 3 روز پشت­سر هم مرخصی گرفته باشیم یعنی اگر امروز (شنبه) هم مرخصی گرفته­بودم هزینه سفر بهم تعلق می­گرفت:( اضافه­کاری هم واینستادم چون شب بلیط داشتم و یه سر هم باید دانشگاه (لویزان) می­رفتم تا امانتی "محمد.ا" رو از یکی بگیرم؛ به همین خاطر نسبت به روزای دیگه یک ساعت دیرتر رسیدم خونه یعنی 5:15، 5:30. تویِ خونه هم از 18:30 تا 19:30 گرفتم خوابیدم؛ البته هنوزم دارم عواقبش رو تحمل می­کنم چون لخت گرفتم روی تخت "علی.س" و زیر کولر با یه ملافه خوابیدم و کتف چپم درد می­کنه البته شلوار پام بودا!(-B بعدشم پا شدم و وسایلم رو جمع کردم و ساکم رو بستم و حدودا ساعت 20:30 از خونه زده­بودم بیرون. چون دفعه اولم بود که از این مسیر می­رفتم 3 تا راه داشتم: یکی این­که با ماشین­های جلوی دانشگاه شهید رجایی برم ایستگاه مترو فدک و بعد ...، راه دوم و سوم رو "علی.ا" پیشنهاد داد: یکی این­که برم اونور بزرگراه امام علی(ع) واستم و دست تکون بدم تا با ماشین شخصی برم میدون رسالت و مترو گلبرگ و بعد ... و دوم این­که سوار BRT های امام علی(ع) بشم و ایستگاه جوانمرد قصاب پیاده شم و بعد ماشین بگیرم تا راه­آهن. پلن A رو انتخاب کرده­بودم. به­جلوی دانشگاه شهید رجایی که رسیدم داشتن اذون مغرب می­دادن. خبری از ون­ها نبود یکی هم که از سمت مترو اومد بعد این­که مسافراش رو پیاده کرد، خالی رفت! راهی هم به کنار بزرگراه از اون­جا نبود که ماشین شخصی بگیرم تا رسالت و باید همون مسیر رو برمی­گشتم بنابراین فقط پلن C مونده بود! رفتم وسط بزرگراه تا سوار BRT شم. تویِ اتوبوس به یه آقاهه گفتم که می­خوام برم راه­آهن، کدوم ایستگاه پیاده شم بهتره؟ که اون گفت پیروزی پیاده شو، ایستگاه مترو شیخ­الرئیس از پله­ها که بری بالا، سمتِ راستته. خلاصه! از اون­جا رفتم تا دروازه شمرون و خط عوض کردم و بعد ایستگاه دانشگاه امام علی(ع) رفتم و بعد از اون­جا با BRT رفتم راه­آهن یعنی جمعا از خونه تا راه­آهن سوار 2 تا BRT و 2 تا مترو شدم! ساعت 22 راه­آهن بودم. اول رفتم لاشه­ی بلیطم رو گرفتم بعدش یادم اومد که نمازم باید بخونم! بعد نماز رفتم سوار قطار شدم. وای!!! یادم نبود که قطارای معمولی خواب سیستم سرمایش نداره!:( واگن اول بودم و رئیس قطار سریع بلیطامون رو چک کرد، چون خسته بودم زنگ زدم خونه و به "مهدی" که تنها بود گفتم الان می­حوام بخوابم دیگه زنگ نزنین، صبح زنگ می­زنم و رفتم بالا که بگیرم بخوابم ولی چراغ روشن بود و هم­کوپه­ای­ها ماشالا ...! پیراهنم رو درآوردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۲
یادگار
دستور پخت:
تکه های کوچیک مرغ 24 ساعت تو مخلوط پیاز زعفرون و ابلیموی طبیعی میذارید. بعد بذارید تو یخچال.
موقعی که میخواد بپزیدشون ازین سیخهای چوب بگیرید و تیکه های مرغ با گوجه فلفل دلمه و... سیخ کنید. ماهیتابه یا قابلمه نسوز بدون روغن بذارید روی گاز و سیخ های جوجه رو یکی یکی بذارید توش. سر ماهیتابه رو بذارید. تیکه های مرغ آب میدن و با همون میپزن. وقتی خوب مغز پخت شدن یکم کره بریزید توش که سرخ هم بشه.
حواستون باشه همه سیخ ها نمیشه باهم گذاشت. و اینکه بعد هربار برداشتن سیخ ها، برای پخت سیخ بعدی ماهیتابه رو بشورید که رنگ جوجه های بعدی تیره نشه. چون از پخت قبلی ته ماهیتابه سیاه شده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۹
یادگار