دوشنبه 25 اسفند ساعت 13 تا 15 قرار بود جشن تلاش! برگزار بشه. چون جشن بود، مدیر صنعت ولخرجی کرده بود و غذا چلو ماهیچه به همراه دلستر، سالاد و ماست موسیر به همه کارکنان داد، نمیدونم از کجا فهمیده بودن من قصد افزایش وزن پیدا کردم!
"سهیل.ف.ج" صبح مرخصی ساعتی گرفت که زودتر راه بیوفته و بره شمال! (لنگرود) تا به ترافیک نخوره.
توی جشن پاداش آخر سال+100 تومن برامون واریز کردن. بعد جشن "محمد.ل"، "علی.ح.cp" رفتن تا با هم برن استخر، "مجید.ق" هم رفت خونه. "مرتضی.ق" مونده بود و من و "اسکندر". "مرتضی" نیم ساعت بعد رفت که اونم بره شمال! قبل ناهار در مورد کدورتی که بینمون پیش اومده بود باهاش صحبت کردم و علت دلخوری م رو براش توضیح دادم اونم قبول کرد، می خواستم اینور سال همه چی تموم بشه! البته با "محمد.ل" هنوز مشکلم رو حل نکردم و همچنان برخوردم باهاش سرده!
ساعتای 17 "سهیل.ف" به مهندس "شا...ن" زنگ زد که بپرسه پولایی که واریز کردن چیا بوده! و گفت رسیده لنگرود. چند دقیقه بعد هم مهدس "شا...ن" از همه خداحافظی کرد تا اونم بره.
من و "اسکندر" هم تا 18:45 دقیقه وایستادیم تا آخرین اضافه کاری سال رو ثبت کنم و اسفند رو به 67 ساعت برسونم.
قبل اینکه به درب خروجی پارکینگ اتوبوسا برسیم به "اسکندر" گفتم که احتمالا امروز بگردنمون! که دیدیم بله، سرباز گذاشته بودن واسه تفتیش.