بالاخره ***یها هم تحت تاثیر نوشتههام قرار گرفتن و شنبه اومدن! البته بدون برگزاری جلسه حفاظت، به قول مهندس "مه..ی" جلسه حفاظت رو پیچوندیم! چه میکنه نوشتههای جادویی من!
اما با اومدن این
چشم بادومیا عرصه برامون خیلی تنگ شده! حالا در ادامه عرض میکنم.
شنبه صبح توی سالن جلسات ساختیا!، داشتن در مورد خواستههاشون میگفتن و من و "علی.ح.cp" نت برمیداشتیم. ماشالا گشنه! بودن، پذیرایی آوردن به یک آن همه رو خوردن؛ البته برای من و "علی" که چیزی نیاوردن! اجنبی پرستا! تقریبا جلسه تموم شده بود، یکی شون رو دیدم که سرش رو برگردوند و آب دهن انداخت روی زمین!
شب موقع رفتن، جانشین ساختیا میگه: [این ***یها چکار کرده بودن؟! از صبح پنجرههای سالن جلسات رو باز گذاشتیم تا بوی بدش بره] اونجا بود که من دیدههام رو تعریف کردم. ماشالا چه سیگاری هم میکشن! از اول صبح شروع میکنن به سیگار کشیدن. به قول مهندس "عا...ی" که خودش روزی حداقل ی نخ سیگار میکشه: [سگ هم این موقع صبح سیگار نمیکشه!] دیگه از اینکه توی کارتنی که با خودشون آورده بودن سوسیسی دیده شده که عکس گربه روش بوده! چای ما رو هم نمیخورن و با خودشون چای مخصوصی آوردن که عکس هویج! روشه و بعد اینکه رئیس بهشون گفته که یک بستهش رو بذارن دفتر تا براشون درست کنیم، امتنا ورزیدن! معلوم نیست چی توش بوده!