جواب دیروز!
اگه میدونستم نوشتن این قدر تاثیر داره! زودتر مینوشتم!
1. صبح بدون زنگ خوردن گوشی م، ساعت 5:15 بیدار شدم! اول فکر کردم 6:15 هست و بازم مجبورم خودم برم ولی بعد فهمیدم 45 دقیقه دیگه وقت دارم تا بخوابم! دقیقا همون 5:15 بود که پسرهای که همسایه بالایی مونه از پلهها داشت میرفت پایین که بره بیرون! من موندم این! چرا خیلی خیلی به ندرت شب تا صبح پیش خانمش! میمونه! و قبل صبح شدن حتما باید بزنه بیرون!
حالا این به کنار، بسیار خرسندم که بالاخره طلسم خواب موندنا و از سرویس جا موندنام شکست و تونستم به حول و قوه الهی و با غلبه بر نفس و ارادهی آهنینم! به موقع بیدار بشم و برسم به سرویس.
2. البته نوشتن روی ***یها و جلسه حفاظت هیچ تاثیری نداره!
3. خب دایی "جواد" آقا ساعتای 15:40 وقتی با "علی.ح.cp" رفته بودیم پژوهشکده پیش "محمد.ک"، زنگ زدن و گفتن که فردا پنجشنبه برم خونهشون و شب هم بمونم. گفتن که میخوان با زن دایی هفته آینده برن امریکا پیش "حمید". باید یه مشورتی با "مهتاب" بکنم و ببینم واسه تولد "زینب" چیزی بخرم و ببرم خونه داییم یا نه، مثلا یه جعبه شیرینی.
وقتی رسیدم خونه، زنگ زدم خونه خاله جان، "امیر حسین" گوشی رو برداشت، اول که نشناخت ولی بعدا کلی خوشحال شد. گفت دوشنبه صبح از مشهد با قطار میاد تهران و بامداد فرداش هم پرواز داره به سمت رُم. بهش گفتم که دوشنبه غروب که میرسه قراری بگذاریم تا هم رو ببینیم آخه میره تا تیرماه 94؛ دفعه قبل هم که از مالزی اومده بود و میخواست بره ایتالیا، من تهران بودم و هم رو ندیدیم. اگه من بخوام برم مشهد، دقیقا وقتی نزدیکِ حرکت من بشه، اون میرسه تهران.
4. بازم شلوغ بود خیابونا ولی نه به اندازه دیشب. هم پشتی صندلی م خیلی عقب بود و هم گرمم بود، واسه همین مثل دیشب توی ماشین خوابم نبرد فقط گاهی چرتکی! زدم البته به اندازه دیروز خسته هم نبودم.
:)