برمیداشتی ابرو رو دیگه!
یکشنبه، خشکبار سبد تغذیه سلامت ویژه کارکنان ...! رو تقریبا نصف کردم و بعد اتمام اضافه کاری، زنگ زدم به "مهتاب" که میام پیشت و برات مقداری از خشکباری که بهمون دادن رو میارم، بنابراین سوار سرویس "سهیل.ف.ج" شدم و باهش میدون رسالت پیاده شدیم و ازونجا با تاکسی رفتیم سمت فرجام. "مهتاب" اومد بیرون و بیشتر شام خودش که ماکارونی بود رو داد بهم. قدم زنان رفتیم بازار محله پشت دانشگاهشون. یه ظرف پلاستیکی واسه شست و شوی سبزی خرید، بعدشم از مغازهای که پوشاکش رو با تخفیف میداد یه پلیور واسه بابا گرفت، همون مغازهای که ازش واسه "مهدی" ی پیراهن کتون گرفته بودیم اوندفعه فروشنده موقع چونه زدن واسه تخفیف گرفتن گفت که چون چک داره داره زیرقیمت میفروشه اجناسش رو، الان رو دیگه نمیدونم بازم چک داشت یا نه! برگشتیم سمت خوابگاهش و از هم خداحافظی کردیم. پیاده اومدم مترو شهید باقری تا برم خونه. سرکوچهمون که رسیدم ساعتای 22 شده بود. چون موهام خیلی بلند شده بود و پشت مو! پیدا کرده بودم و 5شنبه هم عروسی "محمد.ک" و خانم "ص" دعوت بودم تصمیم گرفتم برم یه صفایی به موهام بدم. رفتم داخل و به آرایشگر گفتم فقط از این حالت دربیاد! کار موهام تموم که شد، شونهش رو گذاشت روی ابروهام! و چندتا قیچی زد! چون سریع این کار رو کرد دیگه نمیشد کاریش کرد و باید برای حفظ تقارن! سمت چپی رو هم اصلاح میکرد! خیلی کفری شده بودم، بیست هفت سال زحمتشون رو کشیده بود (بیست و هفت، نه 28!!!) همین الان که دست میکشم روی ابروهام معلومه که نصفه شده؛ البته به قولِ بعضیا!!!: [نخ! که نشده]
بالاخره حول و حوشِ ساعت 22:30 یعنی بعد 16 ساعت و نیم برگشتم خونه. خیلی گرسنه بودم، برگشتم و از سوپری نزدیک خونه یه پاکت شیر گرفتم تا گرمش کنم و با عسل و خرما بهعنوان شام بخورم. وقتی توی قابلمه خالیش کردم تازه یادم افتاد که "مهتاب" بهم ماکارونی داده بوده، ماکارونی رو خوردم و شیرعسل رو گذاشتم واسه قبل خواب.
بله حتما عادیه :)