گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد» ثبت شده است

مــــادر ...

و چه دردناک است
آن که دوستش داری
و همیشه در قلب توست
پیش چشم هایت نباشد
و نتوانی
در آغوشش بکشی...
.......................
حبیبٌ غابَ عن عینی
و جسمی
و عن قلبی
حبیبی
لا یغیبُ
..................
از عاشقانه های امیرالمؤمنین بر مزار هستی اش...فاطمه اش

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۸
یادگار

ساعت ۸:۱۰ با سروصدای مهماندار برای جمع کردن ملحفه ها بیدار میشم.پیرهن و جورابام رو میپوشم و ملافه هام رو  جمع میکنم و تختم رو برمیگردونم تا جای نشستن باشه،بعدشم رفتم دستشویی. خالی بود، میخواستم در رو ببندم ک ی خانمه اومد و گفت:[میشه یکم مایع بردارم؟] منم گفتم بله بفرمایید و همون تو کشیدم کنار. بعد ک رفت در رد بستم. هنوز ایستاده بودم ک یکی میخواست در رو باز کنه! تو دلم گفتم[بابا تازه اومدم، الان تا اخر کارم هی در میزنه!]

اومدم توی کوپه مون و کنار پنجره نشستم، ساعتم رو از جیب کاپشنم در آوردم و ب دستم بستم. دنبال این بودم ک ببینم کجایی م تا زمان باقی مونده رو تخمین بزنم، سوله های ابی رنگ رو دیدم شک کردم ک ایرانخودرو بینالوده یا نه،که چند ثانیه بعد توربینای بادی رو دیدم و فهمیدم دیزباده و چهل دقیقه دیگه میرسیم یعنی تقریبا نه و ده دقیقه. ۸:۴۶ مهدی زنگ زد و گفتم ک الان ایستگاه تربتیم و نیم ساعت دیگه میرسم. فریمان! متاسفانه توی ایستگاها زیاد نگه میداره و دیرتر از حد معمول میرسیم اگه همینجوری توی ایستگاه سلام هم بخواد نگه داره زودتر از ی ربع ب ده نمیرسیم! ۹:۱۵ زنگ زدم ب گوشی بابا تا بگم ک اگه راه نیوفتادن صبر کنن تا خبرشون کنم ک مهدی گوشی رو برداشت و گفت تازه بابا میخوان راه بیوفتن ک بهش گفتم فعلا نیان! ی لحظه خوابم برد و فکر کردم وسط بیابون نگه داشته نگو که ایستگاه سلام بوده! وقتی ساختمون های مشهد رو دیدم زنگ زدم ب بابا تا حرکت کنن! احتمالا باید چند دقیقه ای توی ایستگاه منتظرشون بمونم! دقیقا ساعت ۱۰رسید توی ایستگاه، عجله ای واسه ترک قطار نداشتم حین پیاده شدن وقتی دیدم درب دستشویی بازه از فرصت استفاده کردم و با آب و دستم موهام رو مرتب کردم. توی ایستگاه نشسته م و منتظر بودم تا بالاخره ساعت ۱۰:۴۸ خودم زنگ زدم ب موبایل بابا، مهدی گوشی رو برداشت و گفت: بابا گوشی ش رو با خودش نبرده! رفتم جای همیشگی! داشتم از این وضتیت کفری میشدم ک ده و چهل پنج دقیقه ماشینمون رو دیدم ک بابا میخوان پارکش کنن. خوشحال رفتم سمت ماشین، وسایلم رو صندلی عقب گذاشتم و جلو سوار شدم و باهاشون روبوسی کردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۵
یادگار

این چند وقت خیلی گرمی جات خوردم از قبیل: موز، تخم مرغ، قوّتو، اجیل(پسته، بادوم هندی، بادوم، انجیر و خرما) و ارده شیره! منم که دَمَوی! جوش زدم . از چهارشنبه 4، 5 تا جوش توی صورتم زده بیرون ، خیلی وقت بود جوش نمی زدم از وقتی مشهد بودم و مامان بهمون می رسید! فکری باید کرد ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۰
یادگار

1. چند روزیه صبح ها نمی تونم به موقع از خواب پاشم و همش از سرویس جا میمونم و مجبور میشم خودم برم، حالا ممکنه با تاخیر یا بدون تاخیر؛ کلا این مدت دارم ضرر میزنم همش!:|

2. قرار بود ***ها! بیان و قبلش قرار بود جلسه ای داشته باشیم با حفاظت! که توجیه بشیم! به قول "محمد.ک" من بشم مهندس "جمشید":D! که جلسه هنوز که هنوزه برگزار نشده.

3. دچار تردید شدم! نمی دونم برم مشهد یا وایستم تا عید (واسه 26 اسفند بلیط قطار گرفتم تا 14 فروردین;)). قرار بود 20 تا 24 بهمن برم مشهد ولی یادم رفت بلیط قطار بگیرم و با اتوبوس هم سختمه! عروسی "محمد.ک" و خانم "ن.ص" هم 23 بهمن هست و "محمد.ک" هم تلفنی دعوتم کرد(البته وقتی تلفن زد، من خودم از تاریخ عروسی ش پرسیدم که ببینم کِی دعوتم!B-)پررو هم نیستم اصلا!;;)) هم وقتی اومد دفتر ما. همین موضوع باعث شده یکم مردد بشم در سفرم ضمن این که امروز صبح "مهتاب" اومد تهران و تا عید هستش و خب تقریبا تنها نیستم و اگه برم خواهری تنها میشه(همچین داداشِ فداکاری هستم من!:-"). از طرف دیگه، "امیرحسین" از ایتالیا! برگشته و اگه برم مشهد ممکنه بتونم ببینمش البته اگه تا اون تاریخ وایسته. هرچند بخواد برگرده ایتالیا باید بیاد تهران و اگه بخوایم میتونیم هم رو تهران ببینیم. دایی "جواد" آقا و زن دایی هم قرار بوده بیان تهران پیش بچه ها، این رو وقتی به "حسین" زنگ زدم که تولد قدم نورسیده ش رو تبریک بگم، فهمیدم. دایی و زن دایی هم دارن میان تهران که "زینب" خانم، اولین نوه پسری شون رو ببینن؛ مخلص کلوم! این که فعلا تهران شلوغه!:) همه این ها ب کنار، اگه تا عید نرم مشهد یعنی بازم سه ماه دوری!

4. امشب که با سرویس اومدم، صیاد تا سبلان شمالی خیلی شلوغ بود، میگفتن دیگه تا عید شلوغ تر هم میشه. از فرط خستگی خوابم برد توی ماشینI-) و دقیقا وقتی ایستگاه ما نگه داشته بود و داشتن پیاده می شدن منم بیدار شدم و سریع جستم بیرون! ولی تا خود خونه مثلِ مستای لایعقل! تلو تلو میخوردم!8-|

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۱۲
یادگار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ دی ۹۳ ، ۰۰:۴۳
یادگار

ساعت 13:30 روز سه­شنبه دوم دی ماه مصادف با شهادت حضرت امام رضا (ع)

صدای زنگ بالا اومد و من که توی اتاق، پای لپتاپ بودم کنجکاو شدم که ببینم کیه! آیفون رو که برداشتم تعجب کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۳:۵۶
یادگار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۱۰
یادگار
توی ماشین از قضیه دوستِ شیرازی­م و خواستگاری­ش تعریف کردم که وقتی دختره رو دیده، خوشش نیومده و قبل این­که باهش صحبت کنه به مادرش گفته بریم و رفتن!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۹
یادگار
کارهای زیادی هست که باید انجام بدم. خونه که می­رسم همه هستن و فقط "مهدی" خوابه. بعد یه نیم­ساعت استراحت می­زنم بیرون تا برم آرایشگاه، درش بسته اس واسه همین شماره­شو برمی­دارم تا ببینم کجاست و کی باز می­کنه؛ 3، 3:30. تویِ خونه صورتم رو اصلاح می­کنم و لباس­هایی که قرار شده بپوشم رو می­دم به "مریم" تا اتوشون کنه. بعد از آرایشگاه می­رم حمام، بعدشم که قرار بود برم خواجه ربیع اما واقعا نمی­تونم! خیلی خسته می­شم هوا هم گرمِ خب، حرم هم دوست داشتم برم اما اونم وقت نمی­شه. کفش­هام رو هم واکس زدم، کفش­هایی که از مهر 90 تویِ گرما و سرما مثه اسب دارن کار می­کنن و دیگه باید تعویض بشن؛ خب همه لباسام آماده­س. دیگه توانم داره کم میشه پس ساعت 18:30 تا ساعت 19:30 می­گیرم می­خوابم. بلند که می­شم اول یه سرچی در موضوعِ مورد نظر می­زنم و بعدش می­رم گل­فروشی! بهش می­گم که یه دسته گل واسه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۸
یادگار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۱:۵۱
یادگار