گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانواده» ثبت شده است

جمعه دیر از خواب بیدار شده بودم، به­علاوه آخر شب هم هندونه خوردم واسه همین خوابم نمی­برد! سحری رو با "علی.ا" خوردیم و نماز رو هم خوندم و بعد ساعت 4:45 خوابیدم به سلامتی! و ساعت 6:48 بیدار شدم یعنی فقط 2 ساعت خوابیدم:| ترسم از این بود که مثل هفته پیش خستگی­م باقی بمونه و ...! به مهندس "مه...ی" و "مد...و" گفتم که 5­شنبه با رئیس واسه مرخصی یک­شنبه صحبت کردم و یک­شنبه و دو­شنبه نمیام. یک ساعتی هم سرِکار خوابیدم!:| شد 3 ساعت! ساعت 15 فهمیدم که برای گرفتن هزینه سفر باید 3 روز پشت­سر هم مرخصی گرفته باشیم یعنی اگر امروز (شنبه) هم مرخصی گرفته­بودم هزینه سفر بهم تعلق می­گرفت:( اضافه­کاری هم واینستادم چون شب بلیط داشتم و یه سر هم باید دانشگاه (لویزان) می­رفتم تا امانتی "محمد.ا" رو از یکی بگیرم؛ به همین خاطر نسبت به روزای دیگه یک ساعت دیرتر رسیدم خونه یعنی 5:15، 5:30. تویِ خونه هم از 18:30 تا 19:30 گرفتم خوابیدم؛ البته هنوزم دارم عواقبش رو تحمل می­کنم چون لخت گرفتم روی تخت "علی.س" و زیر کولر با یه ملافه خوابیدم و کتف چپم درد می­کنه البته شلوار پام بودا!(-B بعدشم پا شدم و وسایلم رو جمع کردم و ساکم رو بستم و حدودا ساعت 20:30 از خونه زده­بودم بیرون. چون دفعه اولم بود که از این مسیر می­رفتم 3 تا راه داشتم: یکی این­که با ماشین­های جلوی دانشگاه شهید رجایی برم ایستگاه مترو فدک و بعد ...، راه دوم و سوم رو "علی.ا" پیشنهاد داد: یکی این­که برم اونور بزرگراه امام علی(ع) واستم و دست تکون بدم تا با ماشین شخصی برم میدون رسالت و مترو گلبرگ و بعد ... و دوم این­که سوار BRT های امام علی(ع) بشم و ایستگاه جوانمرد قصاب پیاده شم و بعد ماشین بگیرم تا راه­آهن. پلن A رو انتخاب کرده­بودم. به­جلوی دانشگاه شهید رجایی که رسیدم داشتن اذون مغرب می­دادن. خبری از ون­ها نبود یکی هم که از سمت مترو اومد بعد این­که مسافراش رو پیاده کرد، خالی رفت! راهی هم به کنار بزرگراه از اون­جا نبود که ماشین شخصی بگیرم تا رسالت و باید همون مسیر رو برمی­گشتم بنابراین فقط پلن C مونده بود! رفتم وسط بزرگراه تا سوار BRT شم. تویِ اتوبوس به یه آقاهه گفتم که می­خوام برم راه­آهن، کدوم ایستگاه پیاده شم بهتره؟ که اون گفت پیروزی پیاده شو، ایستگاه مترو شیخ­الرئیس از پله­ها که بری بالا، سمتِ راستته. خلاصه! از اون­جا رفتم تا دروازه شمرون و خط عوض کردم و بعد ایستگاه دانشگاه امام علی(ع) رفتم و بعد از اون­جا با BRT رفتم راه­آهن یعنی جمعا از خونه تا راه­آهن سوار 2 تا BRT و 2 تا مترو شدم! ساعت 22 راه­آهن بودم. اول رفتم لاشه­ی بلیطم رو گرفتم بعدش یادم اومد که نمازم باید بخونم! بعد نماز رفتم سوار قطار شدم. وای!!! یادم نبود که قطارای معمولی خواب سیستم سرمایش نداره!:( واگن اول بودم و رئیس قطار سریع بلیطامون رو چک کرد، چون خسته بودم زنگ زدم خونه و به "مهدی" که تنها بود گفتم الان می­حوام بخوابم دیگه زنگ نزنین، صبح زنگ می­زنم و رفتم بالا که بگیرم بخوابم ولی چراغ روشن بود و هم­کوپه­ای­ها ماشالا ...! پیراهنم رو درآوردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۲
یادگار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۱:۵۱
یادگار
جمعه بعد از ظهر شماره خونه "مریم" افتاد رویِ گوشیم! برداشتم صدای یه بچه بود! "زهرا" بود، ولی یه لحظه شک کردم که خودشه یا "محمد­حسینِ"! می­خواستم ازش بپرسم که کی ای؟"زهرا" ای؟ یا ...؟! تغییر کرده بود صداش به­نظرم! بچه همسایه­س دیگه!!! از قدیم گفتن بچه همسایه زود بزرگ میشه! اعتنا نکردم به شَکَّم! احوال­پرسی کردیم، گفت دلم واست تنگ شده (آخی :) )، کی میای مشهد؟! بعدش ادامه داد:
می­خوایم برات زن بگیریم!!! زن دوست داری؟!!! (خب البته معلوم بود که اونور خط یکی بهش اینا رو میگه)
من خنده­ام گرفته بود و فقط در جوابِ سوالش گفتم: آره!!!
پ.نوشت: قصد دارم قبلِ اولین خواستگاری م حتما یه مطلبِ رمزدار بذارم! خیلی کلاس داره! مخصوصا اگه تویِ جلسه تبلیغِ وبلاگ ت رو هم بکنی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۰:۵۸
یادگار