تا دیشب با خودم می گفتم که سال دیگه تنهایی یه جا رو می گیرم و تنها زندگی می کنم! دیشب تازه خوابیده بودم که نمی دونم صدایی اومد یا خواب بدی دیدم که از خواب پریدم ولی از جام بلند نشدم و چشام رو هم باز نکردم. فقط یادمه از ترس داشتم می لرزیدم!
تا دیشب با خودم می گفتم که سال دیگه تنهایی یه جا رو می گیرم و تنها زندگی می کنم! دیشب تازه خوابیده بودم که نمی دونم صدایی اومد یا خواب بدی دیدم که از خواب پریدم ولی از جام بلند نشدم و چشام رو هم باز نکردم. فقط یادمه از ترس داشتم می لرزیدم!
امشب فیس آف کردم! شبیه مدل ترم آخر کارشناسی، آخه فردا عروسی دعوتم، عروسی "محمد.ک" و خانم "ص" همکلاسیهای ارشدم. یادمه 19 دی ماه 90 بود که "محمد.ک" توی ماشینش ازم پرسید ک چرا همیشه ریش (تهریش) میذاری و منم گفتم که اتفاقا دامادمون هم تازگی ازم همین سوال رو کرد که چرا از وقتی اومدی تهران ریشدار شدم. در جواب "محمد" گفتم: [همینطوری. انگیزه! ندارم]
الان توی جَوّی قرار گرفتم که دلتنگ شدم و به پهنای صورت اشک ریختم! منم که اشکم لبِ مَشکَمه!
مادر همیشه میگفت برای همه خوب باش ... آنکه فهمید همیشه کنارت میماند و آنکس که نفهمید روزی دلش برای خوبیهایت تنگ میشود ...
سراغت را از قاصدک که می گیرم تابی خورده و در دل ابرها گم می شود غصه ام می گیرد می دانم! شرم دارد از اینکه، خبر دهد، رفتنت همیشگی بود
رفتی و نقش روی تو بر لوح دیده ماند
رفتی وداع تو به دل غم کشیده ماند
چون خم شدم که پای تو بوسم پی وداع
رفتی و قامت من غمگین خمیده ماند
در این سفر که نیمه ره از من جدا شدی
بار غمت به دوش دل داغدیده ماند
آغوش من تهی شد و خار جدائیات
در چشم انتظار من ای گل خلیده ماند
تا کی شب فراق سیاهت رسد بروز
چشمم به جلوهگاه سحر تا سپیده ماند
برام آرزوی خوشبختی کرد، داشتم تشکر میکردم که یاد ترسی که دقایقی قبل ازش یاد کرده بودم، افتادم! و یادِ دعای فردی!!! که خوشبخت شدنم رو از خدا خواسته بود. این یادآوری باعث شد دلم قرص بشه! چرا که بفهمم دعای خیرِ همونی که با دعاهاش تا حالا تمام کارهام انجام شده تا خوشبخت شدنم و تا آخر عمر همراهمه.
...
پ. نوشت: در حین ثبت شدنِ این مطلب، مشکلی ایجاد شد و چون فایل ورد آن نیز توسط خودم حذف شده بود، متن، متن اولی نیست! یه جورایی حسِ اون موقعی درم نبود! حتی چشمام هم خیس شده بود!...