آخرین روز کاری سال 93
امروز نوبت دوم و اخر من بود ک نون بگیرم. رفتم نونوایی سنگک اما دو سه نفری ک جلوم بودن و تاخیری ک خود نونوایی داشت باعث معطلی م شد!نون رو ک گرفتم دویدم سمت ایستگاه مون به نصفه هاش ک رسیدم اتوبوس مون رو دیدم ک داره از جلوم رد میشه! و این یعنی باید خودم برم ولی زیاد ناراحتی نداشت چون آخرین روز کاری م بود دیگه و خوشحال بودم ک امشب دارم برمیگردم مشهد.
مثل وقتی با سرویس میرم رسیدم و کارت زدم!
همه میخواستن ساعتی بگیرن و زودتر برن اما "مد...و" مبگفت که مهندس "شه...ز" گفته هیچ کس اجازه نداره بره! اما من از چند روز قبل با مهندس "شه...ز" هماهنگ کرده بودم . بعد نماز و ناهار با "مجید.ق" رفتیم اداری و کارت شناسایی وزارت رو هم گرفتیم بالاخره، دیگه می تونستم به مامورای راهنمایی و رانندگی بگم: [از همکارا هستم!] . بعد که کارت رو گرفتیم مستقیما رفتم دفتر مهندس"شه...ز"، تا منو دید گفت: [واسه چی نرفتی؟!] منم گفتم: [آقای "مد...و" نذاشتن!] مهندس گفت: [من واسه تو و "مه...ی" همون اول صبح مرخصی رد کرده بودم] بعدشم مانیتورش رو بهم نشون داد که ثبت مرخصی رو ببینم. گفتم: [اشکال نداره! عوضش کارت شناسایی م رو گرفتم، فقط مونده معوقه ها و خونه سازمانی واسه متاهلین]. از فرصت استفاده کردم گفتم که ان شاءالله بعد تعطیلات عید، خونه سازمانی رو هم واسه بچه های متاهل پیگیری کنن! مخصوصا متذکر شدم که "علی.ح.cp" موعد خونه ش خرداده و اگه تا اون موقع مشخص بشه که خونه بهشون میدن بهتره که دیگه اسباب کشی هم نخواد بکنه. بعدش هم از همگی خداحافظی کردم و اومدم به سمت خونه تا آماده بشم برای سفر!
این حسو خیلی دوست دارم آخرین لحظه ها که ذوق خونه رفتن داری.
وقتی قراره ربطش بدی ربطش میدی دیگه! :-) (-B