عباس آقا!
جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ق.ظ
داشتم می رفتم تا از نونوایی توی فرامرز 8 (مشهد) نون بگیرم، هوا تاریک بود. به نزدیکای نونوایی که داشتم میرسیدم دوتا ماشین بزرگ دیدم و البته تعطیلی همه مغازه های اون جا از جمله نونوایی. بعد یهو توی همون ظلمات تاریکی ی مرد میانسالی جلوم ظاهر شد و ازم پرسید: [عباس آقا؟] اول به نظرم رسید اونم اومده نون بگیره و فکر کرده من نونوام! (نونوا هم شاید اسمش عباس آقا بوده باشه!). گفتم: [نه]. بهم گفت: [نه! عباس آقایی!] منم که حس کردم داره میاد دنبالم سریع در حال دور شدن ازش با فریاد جوابش رو دادم که: [نـــــــــــــــــــه!] و همون جا از خواب پریدم! الان میخوام ی لیوان آب بخورم و دوباره بگیرم بخوابم!
پ. نوشت:
- شاید به خاطر همینه که میگن شب غذای سنگین نخورید! خوردید هم با شکم پر نخوابید.
- چون لپ تاپ روشن و درحال دانلود بود و خیلی وقت هم چیزی ننوشتم، گفتم بیام سریع بنویسم خواب پریشان م رو، که هم ضربان قلبم به حالت نرمالش برسه و هم بعد مدت ها یه چیزی نوشته باشم!
۹۴/۰۱/۲۸
افکار روزانه مشوش؟! یادم نیست!