خر کِیف شدم!
امروز هم دکتر "پ" مطابق با بقیه یکشنبه ها اومد دفترمون، کمی از عروسی "محمد.ک" و خانم "ص" براش تعریف کردم و گفتم که "امیر.آ" هم بود! و درموردش با دکتر صحبت کردم. بین کارهامون همین طور باهم حرف می زدیم. امروز دکتر از محل کارش مرخصی گرفته بوده و رفته بوده دنبال کارهای بیمه و پولی که توی تیرماه موقع مریضی دخترش خرج کرده بوده، حدود 512 هزارتومان. وقتی مهندس "عل...ه" اومد با "مجید.ق" روبوسی کرد و ما هم از پشت پنجره دیدیمشون.
دکتر با خنده گفت: [بچه سوم آقای "عل...ه" به دنیا اومده؟!]
منم با لبخند جواب دادم که: [نه، 22 بهمن جشن عروسی آقای "ق" بوده]
دکتر گفت که: [کم کم همه دارن متاهل میشن]
با اشاره به سه نفری که غیر دکتر توی اتاق بودیم گفتم: [این جا که همه مجردن]
دکتر هم گفت که: [یه کم پولاتو جمع کن، بعد ازدواج کن، بچه دار شو و ...؛ الان یه عده ازدواج نمی کنن! واسه ازدواج باید فداکاری کنی، از خودت بگذری؛ یه عده ازواج کنن موفق میشن توی زندگی، یه عده هم ازدواج جلوی موفقیت شون رو میگیره! واسه همین، اون عده ازدواج نمی کنن ولی تو از اون افرادی که ازدواج کنی موفق میشی توی زندگی ت]
پ. نوشت: دکتر "پ" قبلا هم در مورد ازدواج سفید! باهمون صحبت کرده بود که زن و مرد بدون عقد شرعی باهم زندگی می کنن و ...
کدوم قسمتش جالب بود؟! :)