گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

کارهای زیادی هست که باید انجام بدم. خونه که می­رسم همه هستن و فقط "مهدی" خوابه. بعد یه نیم­ساعت استراحت می­زنم بیرون تا برم آرایشگاه، درش بسته اس واسه همین شماره­شو برمی­دارم تا ببینم کجاست و کی باز می­کنه؛ 3، 3:30. تویِ خونه صورتم رو اصلاح می­کنم و لباس­هایی که قرار شده بپوشم رو می­دم به "مریم" تا اتوشون کنه. بعد از آرایشگاه می­رم حمام، بعدشم که قرار بود برم خواجه ربیع اما واقعا نمی­تونم! خیلی خسته می­شم هوا هم گرمِ خب، حرم هم دوست داشتم برم اما اونم وقت نمی­شه. کفش­هام رو هم واکس زدم، کفش­هایی که از مهر 90 تویِ گرما و سرما مثه اسب دارن کار می­کنن و دیگه باید تعویض بشن؛ خب همه لباسام آماده­س. دیگه توانم داره کم میشه پس ساعت 18:30 تا ساعت 19:30 می­گیرم می­خوابم. بلند که می­شم اول یه سرچی در موضوعِ مورد نظر می­زنم و بعدش می­رم گل­فروشی! بهش می­گم که یه دسته گل واسه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۸
یادگار
جمعه دیر از خواب بیدار شده بودم، به­علاوه آخر شب هم هندونه خوردم واسه همین خوابم نمی­برد! سحری رو با "علی.ا" خوردیم و نماز رو هم خوندم و بعد ساعت 4:45 خوابیدم به سلامتی! و ساعت 6:48 بیدار شدم یعنی فقط 2 ساعت خوابیدم:| ترسم از این بود که مثل هفته پیش خستگی­م باقی بمونه و ...! به مهندس "مه...ی" و "مد...و" گفتم که 5­شنبه با رئیس واسه مرخصی یک­شنبه صحبت کردم و یک­شنبه و دو­شنبه نمیام. یک ساعتی هم سرِکار خوابیدم!:| شد 3 ساعت! ساعت 15 فهمیدم که برای گرفتن هزینه سفر باید 3 روز پشت­سر هم مرخصی گرفته باشیم یعنی اگر امروز (شنبه) هم مرخصی گرفته­بودم هزینه سفر بهم تعلق می­گرفت:( اضافه­کاری هم واینستادم چون شب بلیط داشتم و یه سر هم باید دانشگاه (لویزان) می­رفتم تا امانتی "محمد.ا" رو از یکی بگیرم؛ به همین خاطر نسبت به روزای دیگه یک ساعت دیرتر رسیدم خونه یعنی 5:15، 5:30. تویِ خونه هم از 18:30 تا 19:30 گرفتم خوابیدم؛ البته هنوزم دارم عواقبش رو تحمل می­کنم چون لخت گرفتم روی تخت "علی.س" و زیر کولر با یه ملافه خوابیدم و کتف چپم درد می­کنه البته شلوار پام بودا!(-B بعدشم پا شدم و وسایلم رو جمع کردم و ساکم رو بستم و حدودا ساعت 20:30 از خونه زده­بودم بیرون. چون دفعه اولم بود که از این مسیر می­رفتم 3 تا راه داشتم: یکی این­که با ماشین­های جلوی دانشگاه شهید رجایی برم ایستگاه مترو فدک و بعد ...، راه دوم و سوم رو "علی.ا" پیشنهاد داد: یکی این­که برم اونور بزرگراه امام علی(ع) واستم و دست تکون بدم تا با ماشین شخصی برم میدون رسالت و مترو گلبرگ و بعد ... و دوم این­که سوار BRT های امام علی(ع) بشم و ایستگاه جوانمرد قصاب پیاده شم و بعد ماشین بگیرم تا راه­آهن. پلن A رو انتخاب کرده­بودم. به­جلوی دانشگاه شهید رجایی که رسیدم داشتن اذون مغرب می­دادن. خبری از ون­ها نبود یکی هم که از سمت مترو اومد بعد این­که مسافراش رو پیاده کرد، خالی رفت! راهی هم به کنار بزرگراه از اون­جا نبود که ماشین شخصی بگیرم تا رسالت و باید همون مسیر رو برمی­گشتم بنابراین فقط پلن C مونده بود! رفتم وسط بزرگراه تا سوار BRT شم. تویِ اتوبوس به یه آقاهه گفتم که می­خوام برم راه­آهن، کدوم ایستگاه پیاده شم بهتره؟ که اون گفت پیروزی پیاده شو، ایستگاه مترو شیخ­الرئیس از پله­ها که بری بالا، سمتِ راستته. خلاصه! از اون­جا رفتم تا دروازه شمرون و خط عوض کردم و بعد ایستگاه دانشگاه امام علی(ع) رفتم و بعد از اون­جا با BRT رفتم راه­آهن یعنی جمعا از خونه تا راه­آهن سوار 2 تا BRT و 2 تا مترو شدم! ساعت 22 راه­آهن بودم. اول رفتم لاشه­ی بلیطم رو گرفتم بعدش یادم اومد که نمازم باید بخونم! بعد نماز رفتم سوار قطار شدم. وای!!! یادم نبود که قطارای معمولی خواب سیستم سرمایش نداره!:( واگن اول بودم و رئیس قطار سریع بلیطامون رو چک کرد، چون خسته بودم زنگ زدم خونه و به "مهدی" که تنها بود گفتم الان می­حوام بخوابم دیگه زنگ نزنین، صبح زنگ می­زنم و رفتم بالا که بگیرم بخوابم ولی چراغ روشن بود و هم­کوپه­ای­ها ماشالا ...! پیراهنم رو درآوردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۲
یادگار
دستور پخت:
تکه های کوچیک مرغ 24 ساعت تو مخلوط پیاز زعفرون و ابلیموی طبیعی میذارید. بعد بذارید تو یخچال.
موقعی که میخواد بپزیدشون ازین سیخهای چوب بگیرید و تیکه های مرغ با گوجه فلفل دلمه و... سیخ کنید. ماهیتابه یا قابلمه نسوز بدون روغن بذارید روی گاز و سیخ های جوجه رو یکی یکی بذارید توش. سر ماهیتابه رو بذارید. تیکه های مرغ آب میدن و با همون میپزن. وقتی خوب مغز پخت شدن یکم کره بریزید توش که سرخ هم بشه.
حواستون باشه همه سیخ ها نمیشه باهم گذاشت. و اینکه بعد هربار برداشتن سیخ ها، برای پخت سیخ بعدی ماهیتابه رو بشورید که رنگ جوجه های بعدی تیره نشه. چون از پخت قبلی ته ماهیتابه سیاه شده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۹
یادگار
نمی­دونم تعطیلاتِ منتهی به شهادت حضرت علی(ع) چه جوری بود ولی یک­شنبه صبح که از خواب بیدار شدم که برم سرِ کار خیلی خسته بودم و هرچی از روزم می­گذشت خستگی م بیشتر می­شد، یه چند لحظه­ای روی صندلی م خوابیدم که "مد...و" صدام کرد، سریع بلند شدم اما از چشام معلوم بود خواب بودم! یکم معطل کردم واسه همین "مد..و" اومده بود! در رد که باز کردم دیدیم هم رو! با لبخند پرسید خواب بودی؟ گفتم آره! گفت برو واسه رئیس نرم­افزارا رو نصب کن البته اینم رو گفت که اگه می­خوای به یکی دیگه بگم؟!؟ گفتم نه! یادم نیست تا ساعت چند اضافه کار وایستادم (لایِ تقویمم تویِ اداره ساعات اضافه کاری و مرخصی­هام رو می­نویسم) ولی می­دونم گرفتم خوابیدم تا افطار، بعد افطارم ساعت 22:30 خوابیدم تا 1:30 بامداد! شبِ قدر بودا ولی به قدری خسته بودم که حد نداشت، بیدار که می­شدم بدون انجام هیچ کاری از چشام اشک میومد! "علی.ا" رفته بود مراسم احیا، همون مسجد شبِ اول، صداها (روشن شدن پکیج به­خاطر حموم رفتنِ "علی.ا" و خوندن دعای جوشن کبیر از یه جایی غیرِ مسجد!) رو می­شنیدم اما توانِ بلند شدن نداشتم! دیگه شبِ آخر رو نمی­شد از دست داد! بیدار شدم و اس زدم به "علی.ا" که ببینم احیا کجا رفته اما جوابی نرسید! رفتم مسجد محل، وارد که شدم دیدم "علی.ا"همون­جای شبِ اول نشسته، به فراز 89 جوشن رسیدم و همراه "علی.ا" از روی گوشی ش خط می­بردم. بعد جوشن بازم استراحت دادن!!! بعدشم قرآن به­سر؛ از شب اول بهتر بود لااقل اثری از اون دوتا پسرِ رو اعصاب نبود؛ "علی.ا" بعدا گفت که خیلی سروصدا کرده که شاید بیدار شم ولی ...!چون بازم خسته بودم اومدیم خونه سریع گرفتم خوابیدم تا سحری، بعد نماز صبح هم تا ساعت 8:30، خیلی خوب بود که دیرتر می­رفتم سرکار فقط گرم بود! هنوزم چشام می­سوخت! امروز روزِ کاریِ آرومی رو داشتیم! تویِ یه بازه زمانیِ حدودا یک ساعته همه مون خواب بودیم! طوری­که وقتی مهندس"مه..ی" اومده بود و دیده بود همه خوابیم کاری به کارمون نداشته و با سر گفته راحت باشین! دیگه اضافه کار واینستادم چون می­خواستم بیام خونه بگیرم راحت بخوابم. بازم تا افطار گرفتم خوابیدم بهتر شده بودم ولی هنوز مثلِ روز اول! نه، شب که خوابیدم دیگه برگشتم به حالتِ نرمال و عادی م! آخیش! چه دورانِ سختی رو گذروندم (همش می­ترسیدم ادامه دار باشه تا عید فطر و تویِ مشهد).
پ.نوشت 1: یادم اومد! یک­شنبه تا آخر وقت ممکن وایستادم یعنی تا ساعت 19چون دکتر "پ" اومده بود (دکتر "پ" همون استاد راهنما خوبه س که به عنوان مشاور میاد اداره و تویِ پروژه­یِ ...! بهمون کمک می­کنه)
پ.نوشت 2: صبح یکشنبه ایستاده بودم جلویِ تابلو اعلانات که "مد...و" من رو دید و گفت فاکتورهات رو بیار تا پول ش رو بهت بدم! گفتم مگه نگفتین قبول نمی­کنن و اینا. گفت چرا ولی از تنخواه بهت می­دیم ولی دیگه این کار رو نکنین! و همیشه با من هماهنگ کنین نه با "مه...ی".
پ.نوشت 2-2: تنخواه یعنی کسی که با پولی که اداره بهش میده یه جنسی رو از بیرون تهیه می کنه! یعنی تنخواه جنس بعدی رو 8500 گرون تر فاکتور می کنه!!!
امروز (چهارشنبه) قرار بود ارزیاب بیاد واسه گرفتنِ گزارش پیشرفتِ پروژه واسه همین رفت و آمد توی قسمت (پارتیشن) ما زیاد بود...اومدن ولی به ما جدیدیا کاری نداشتند؛ فردا هم دکتر "پ" هم قراره دوباره واسه مشاوره بیاد و باید نتایج کارهام رو آماده می­کردم اما نشد!: از ساعت 15 رفتم پژوهشکده دنباله گرفتنِ نتایج، صبح هم رفته بودم اما یا هنوز به جواب نرسیده بودن یا واگرا شده بودن. 5 تا CD از "مد...و" گرفته بودم که فایل­هام رو بریزم توشون و از طریق سیستم رئیس شِیر کنم واسه خودم. ساعت از 17 گذشته بود که برگشتم دفتر طراحی، دوتا CD که استفاده نشده بود رو دادم به "مد...و"،
بهم گفت:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۸
یادگار