گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

انقلاب!

چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

با دکتر "پ" اومدم تا مترو گلبرگ، اونجا سوار مترو شدم، بین راه داشتم به سه تا کار ممکن فکر می­کردم: اول اینکه سبلان پیاده شم و برم خونه، دوم اینکه شهید مدنی پیاده شم و برم هایپراستار خرید کنم، سوم هم اینکه برم انقلاب تا کتاب بخرم! ایستگاه سبلان که نگه داشت مردد بودم که چکار کنم ولی تنبلی رو کنار گذاشتم و با خودم گفتم الان نرم انقلاب پنجشنبه سرظهر باید برم که هوا گرم تره؛ پس توی خط موندم تا ایستگاه دروازه شمرون که خطم رو عوض کنم.

خودم رو رسوندم به انقلاب، از مغازه­هایی که CD می­فروختن آمار DVD RW هم می­گرفتم تا برای کارم توی اداره یکی دوتاش رو تهیه کنم ولی خب هیچ­کدومشون نداشتن. کتابفروشی­ها رو هم سر می­زدم که هم کتاب­های مربوط به کارم رو بررسی کرده باشم و هم کتاب یا کتاب­های موردنظرم رو یا هر کتاب مناسب دیگه­ای رو پیدا کنم. توی مسیر رفت زن (دختر) جوونی رو دیدم که کنار یکی از عابربانکا نشسته بود و جوراب می­فروخت، توی نگاه اول فکر کردم یک فرد عادیه که خسته شده و نشسته اونجا تا یکم استراحت بکنه بعد جورابای جلوش رو که دیدم فهمیدم که نه فروشنده­س.

کتاب­هام رو که خریدم، توی مسیر برگشت بازم از جلوی زنه رد شدم ولی برگشتم! می­خواستم ازش یک جفت جوراب بخرم1. دست کردم توی جیب پشتی شلوارم که مطمئن بشم پول نقد ندارم. وقتی مطئن شدم رفتم از عابر کنارش 10 تومن برداشت کردم. داشتم کارت عابرم رو توی کیف پولم می­گذاشتم که دیدم ی پسری از جلوی دختره و من رد شد و ی تکه کاغذ تاشده رو انداخت روی جورابای خانمه! اونم کاغذ رو باز کرد و بعد خوندن گذاشت توی جیبش!2 یک لحظه در خریدم تردید پیدا کردم اما گفتم کمکی هرچند کم کرده باشم بهش و یک جفت جوراب رو 5 هزار تومان خریدم. توی راه داشتم به این فکر می­کردم که اون پسری که اون تکه کاغذ رو انداخت کی بود؟! توی کاغذه چی نوشته شده بود؟! چرا دختره کاغذه رو نگهش داشت؟! سعی کردم افکار بد به ذهنم راه ندم و آرزو کردم هیچ فردی محتاج کمک و پول دیگران نشه.

1. کاری که همیشه مامان می­کردن، توی خرید خیلی چونه می­زدن اما وقتی یک سری دستفروش می­دیدن ازشون خرید می­کردن حتی گاهی بقیه پولشون رو هم نمی­گرفتن.

2. من تقریبا بالاسر دختره بودم ولی زیاد دقت نکردم که ببینم چی نوشته، در این حد که فکر کنم مثلا آدرس یا شماره تلفنی رووش نوشته شده بود!

نظرات  (۱۴)

۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۳ خانوم مهندس
چرا باید یه دختر جوون مجبور باشه تو این جامعه لجن ما بشینه رو زمین و جوراب بفروشه :( خیلی ناراحت شدم.
پاسخ:
اوهوم :(
اصلا بهش نمی اومد فروشنده باشه، خیلی مرتب بود، با صدای خیلی آهسته ای صحبت میکرد، موقع پرزنت جوراباش به من ساعد بندش رو کشید پایین که مچ دستش معلوم نشه 
فقط کاش جوراب بفروشه!!!
عیدتون مبارک
اینقدر فشار اقتصادی زیاد شده که تعداد دستفروش های زن هم روز به روز زیادتر میشه ... و متاسفانه در معرض سواستفاده هستن ...

پاسخ:
ممنون
بله متاسفانه :|
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۵ آقاگل ‌‌‌‌
ان شالله که گربه بوده.!
پاسخ:
چی بوده باشه؟! :-؟
من با شما بعنوان آبجی بزرگه قهرم !!!!! سر سوزنی معرفت ندارید!
پاسخ:
:) چرا؟!
ان شاءالله روزی برسه که دیگه هیچ نیازمندی هیچ جای دنیا نباشه و امیدوارم که همه ما فقط محتاج خداوند باشیم.
پاسخ:
ان شاءالله
خدا کنه هیچکس انقدر محتاج نشه که بخواد دستفروشی کنه :(
البته اون دختره باید کاغذو برنمیداشت یا نخونده پاره میکرد :|
پاسخ:
خداکنه ان شاءالله
همین خوندن و نگهداشتنه فکرم رو مشغول کرد منم
گاهی فک میکنم وقتی امام زمان بیاد  بپرسه مملکت اسلامی شما چی داره از اسلام؟، احتمالا همه مون مجبور میشیم سکوت کنیم!!!!!! :(
منم امیدوارم هیچ آدم محتاجی.... آه!
پاسخ:
چی شد که اینجوری شدیم؟! :|
ان شاءالله
۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۰ مونولوگ با پنیر اضافه
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام *****
دعا کردم براتون
ان شاء الله به زودی روزیتون
پاسخ:
سلام
خیلی خیلی ممنون، لطف کردید
ان شاءالله :)
قشنگ معلومه رفتید مشهد:)))))
پاسخ:
سلام
مشهد رفتم ولی کلا 7 ساعت و نیم پام توی خاک مشهد بود!
پدربزرگم فوت کرده بودن با هواپیما رفتم مشهد و از اونجا با اتوبوس رفتم شهرستان
آخی خدا رحمتشون کنه. بشما صبر بده و ایشالا بعدش بخاطر شادی برید مشهد. 
پاسخ:
ممنون، خدا همه رفتگان من و شما رو بیامرزه
:)
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۳۸ خانوم مهندس
مهندس اوضاع ردیفه؟ یه خبر از خودت بده!
پاسخ:
سلام
بدک نیست!
اینترنت ندارم! :-)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مهندسسسسسسسسس کجایید؟
پاسخ:
باباجان اینترنت ندارم
ای بابا خرید اینترنت که جابجایی کوه نیست مهندس؛)
پاسخ:
مساله فراتر از این ها بود و ربطی به سختی و مادیات نداشت! :-)
اهههه پس بهانه بود نداشتن نت:))))
پاسخ:
بله تقریبا! بهانه خوبی هم بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">