اولین روز کاری 95
قصد داشتم که از تمام فرصتم واسه حضور در مشهد استفاده کنم واسه همین توی بهمن ماه و موقع خرید بلیط برگشت برای ساعت 21:10 روز جمعه 13 فروردین بلیط گرفته بودم که از 13 بهدر هم نهایت بهره رو ببرم هرچند که بارندگیای که از بامداد 13اُم شروع شده بود تقریبا خیلیا از جمله ما رو هم خونه نشین کرد1.
ساعت 9:45 صبح شنبه رسیدم تهران و بلافاصله خودم رو رسوندم خونه2 و فقط کیف پول رو از توی کاپشنم برداشتم و کاپشنم رو از تنم درآوردم و همراه با چمدونم انداختم جلوی در3 و در رو بستم و چون روز اول بود با همون کفش مجلسی!!! شروع کردم به دویدن تا نیم ساعته خودم رو برسونم. واقعا خانما چجوری کفش پاشنه بلند 10-7 سانتی پا میکنن و راه میرن باهش؟! خب البته هیچوقت بدو بدو نمیکنن. همه چی دست به دست هم داده بود! نگاه کردم دیدم هیچی پول ندارم که کرایه تاکسی بدم واسه همین راهم رو کج نموده و رفتم بانک قوامین تا پول بگیرم، چون عجله داشتم گزینهای که فکر میکردم 8000 تومان پول میده رو انتخاب کردم بعد دیدم ی تراول پنجایی به اضافه دوتا ده و دوتا پنج هزار تومانی داد!
سریع بدو رفتم سمت میدون سبلان ولی ی جاهایی دیگه نای دویدن نداشتم و فقط تند راه میرفتم، به هر جون کندنی بود 10:45 خودم رو به میدون رسوندم، اونجا هم 5 دقیقهای معطل ماشین شدم. خواستم جلو بشینم ولی چون فقط یک خانم باهامون بود برای راحتیش گفتم: [بفرمایید شما جلو بشینید] هیچکدوم از 4 نفرمون پول خردی کمتر از 5 هزار تومانی نداشتیم. همه قبل از من پیاده شدن، راننده فقط 2000 تومان میتونست بهم برگردونه یعنی کرایه 1500 میشد 3000! تصمیم گرفتم برای اینکه به موقع برسم از درب پارکینگها که توی صیاد هست برم واسه همین زیر پل ...! پیاده شدم4. بدو از پل عابر رد شدم و رفتم اونور و رفتم داخل. نگهبانی که بهم گفت: [حالا میای؟!]5 کارتم رو زد و گفت که مرخصی واسم ثبت نشده، هرچی هم زنگ میزدم دفتر کسی جواب نمیداد، آخرش زنگ زدم به تلفن اتاق سابق خودمون و "مجید" گوشی گرفت و گفت که احتمالا رفتن عید دیدنی! به هر جون کندنی بود تونستم برم داخل6.
چون خسته بودم دیگه اضافهکار واینستادم و اومدم خونه.
از همون روز قسمتی از کمرم که محل اتصال گردنم هست درد میکنه، بعضی وقتا تیر میکشه شدید؛ فکر کنم از دویدن با کفش مجلسی باشه. دردش شبیه دردیه که توی دوره آموزشیِ سربازی م میکشیدم و تقریبا از همون ناحیه س (اون موقع یک آمپول عضلانی روغنی تزریق کردم، نصفش رو به یک سمت زد بقیهش رو سمت دیگه!). فکر کنم باید برو دکتر متخصص. فقط امیدوارم مشکل جدیای نباشه.
پ. نوشت 1: هرچند ما از اون خونوادههاش نیستیم که 13 فروردین هر سال رو بیرون باشیم یا به نحسیش اعتقاد داشته باشیم.
پ. نوشت 2: نزدیکای خونه وقتی ساعت 10:30 بود زنگ زدم به دفتر و به مهندس "شه...ز" گفتم واسم ساعتی رد کنه که خودم رو تا ساعت 11 میرسونم.
پ. نوشت 3: همون چند ثانیه دیدم "علی.ا" بخاری و کتابها و کلا هرچی روی میز داشته رو با خودش برده (علی توی شهر خودش استخدام شرکت آبفا شد و رفت خرّم آباد).
پ. نوشت 4: قبل پیاده شدن به راننده گفتم چند لحظه صبر کنه تا برم از میوه فروشیه یا سوپریه پول رو خرد کنم ولی هیچکدوم نداشتن! یعنی نخواستن که بدن!
پ. نوشت 5: یکی نیست بگه: [آخه به تو چه؟! دوست دارم الان بیام] من همونجور که نفس نفس میزدم گفتم: [4 ساعت میتونم ساعتی بگیرم الان ساعت یازدهه، بعدشم تازه از مسافرت برگشتم] یکی دیگه از نگهبانا که سابقه خیلی بیشتری داشت و 30 ساله دوم کاریش هست بهم گفت: [خوش اومدی] منم در جوابش گفتم: [ممنون. سال نو تون هم مبارک] یکی مثه سگ! پاچه میگیره یکی اینجوری برخورد میکنه.
پ. نوشت 6: همون نگهبان خوبه گفت: [داره دیر میشه، کارت ترددِت رو بذار و برو داخل. بعدا یه برگه مرخصی از دفترتون بیار برامون] بعدا که رسیدم دفتر و رفتم پیش مهندس "شه...ز" بهم نشون داد که همون ساعت 10:30 واسم مرخصی رو ثبت کرده و احتمالا همون نگهبان پر روئه یجا حواسپرتی کرده. موقع ناهار که رفتم پایین تا کارت تردد که همون کارت غذامون هم هست بگیرم دوباره همون نگهبانه گفت: [چرا دیر اومدی؟!...] ولی من اصلا محل بهش ندادم و از اون یکی نگهبان دیگه تشکر کردم و اومدم بیرون.
ممنون :)