گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

آرزوی خوشبختی!!!

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۰۹ ب.ظ

از صبح زود می­رفتیم بیمارستان تا شب؛ یه بار موقع ظهر از بابا پول گرفتم تا برم یکم خوردنی بخرم. 3تا کیک و نکتار آب انبه خریدم واسه سه نفرمون. دادم بهش*، وقتی داشت می­خورد گفت: [بَه! چه خوشمزه­س. دستت درد نکنه] در ادامه حرفاش با چشمان اشک­آلود دستش رو گذاشت روی سینه­ش و برام دعا کرد که: [الهی هرچی می­خوای خدا بهت بده، الهی خوشبخت بشی]. همونجوری که داشتم جلوی خودم رو می­گرفتم که گریه­م نگیره با خودم گفتم: [مگه چکار کردم؟! پولش رو یکی دیگه داده، مگه من درست کردم که خوشمزه شده؟!] اما خب یکم چشام تر شد.

ارجاع به این مطلب!

پ. نوشت: ببخش که سوم شخص مفرد خطابت میکنم اینجا! :|

نظرات  (۴)

 لینک باز نمیشه!
پاسخ:
اصلاح شد!
:)هییی
میبخشمت :)
ایشالا که با عافیت همراه بوده باشه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">