همیشه به یادم هست!
سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ
از بیرون که اومدم خونه، سریع رفتم داخل. یه طوطی تویِ خونه بود! من رو که دید شروع کرد به حرف زدن! سلام و احوالپرسی و تملّق از من! همه ش رو مامان یادش داده بودن تویِ زمان خیلی محدود! خیلی ذوق زده و خوشحال بودم. مامان بهم گفتن: [همیشه به یادت هستم] خیلی خیلی از شنیدن این حرف خوشحال شدم، پس از مدت ها انتظار یه نشونه دیدم! البته یه کمیناراحت بودم! من چطور می تونستم تویه این زمان اندک به طوطی حرفی یاد بدم که در وصف مامان باشه؟ چطور میتونستم محبتشون رو جبران و خوشحالشون کنم؟ از شدت ذوق از خواب بیدار شدم ولی چون هنوز گوشی م زنگ نخورده بود از جام بلند نشدم و وقتی هم گوشی م زنگ خورد ترجیح دادم بیشتر از خواب شیرینم استفاده کنم و از سرویس جا بمونم!
۹۳/۱۲/۱۲
این پستا کجا بودن من ندیدم :)
این پست در ادامه همون پستت های بلاگفا بود که از دست رفته بودن. این رو توی یک کاغذ نوشته بودم و مشهد بود، این دفعه که رفته بودم اوردمش اینجا!