گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

حواسم کجاست؟!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ق.ظ

ساعت 12:45 که کارت زدیم و از درب شمال خارج شدیم، هر کسی به سویی رفت، "محمد.ل" همون جا سوار تاکسی شد که بره تهرانپارس، "علی.ح.cp" هم که رفت سمت ماشینای زیر پل عابر که بره جاجرود عروسی. "سهیل.ف.ج" هم رفت سمت پاسداران که ماشینش رو برداره. من موندم زیر بارون! پررو بازی درآوردم و زنگ زدم به "سهیل" تا ببینم تا مترو میره یا نه؛ که گفت آره و بدو رفتم پیِ ش. از "علی.ح" که رد شدیم! یه دختر خانمه رو دیدیم که از ماشین تازه پیاده شده بود و داشت میومد طرف ما، از شالِ ش که بگذریم زیرگردن و بالای سینه ش باز بود! به "سهیل.ف" گفتم: [سردش نمیشه؟! یکی مثل ما هدبند می بنده و با شال گردن جلوی دهان و بینی ش رو می گیره! یکی هم مثل اینا ...] اونم تایید کرد و سخنی راند! توی مسیر چند تا ماشین دیدیم که روشون برف بود! جلوی ماشین ش یه ماشین دیگه پارک بود ولی راننده پشت شیشه یه کاغذ گذاشته بود که توش شماره موبایل 09120000000 و پلاک 10 و واحد 2 رو نوشته بود. زنگ واحد رو زدیم، یه آقا با یه ظرف اومد و سوار ماشین شد و رفت! با "سهیل" تا نزدیک ایستگاه مترو گلبرگ اومدم. سوار مترو که شدم حواسم رفت به حساب کتابای اقتصادی و حقوق اسفند! که یهو دیدم ایستگاه شهید مدنی هست و یک ایستگاه از سبلان رد کرده، اومدم بیرون و با پله برقی اومدم بالا. از بس حواسم پرت بود از پله برقی همون سمت دوباره رفتم پایین! اول نفهمیدم. با خودم گفتم: [چطور دوتا مترو پشت سر هم به سمت صادقیه دارن میرن؟] بعد دیدم روی دیوار سمتی که من بودم نوشته: به سمت صادقیه. دوباره از همون پله برقی اولی رفتم بالا، در حال بالا رفتن توی دلم گفتم: [الان توی مانیتور من رو می بینن و بهم شک می کنن که این داره چکار می کنه؟ هی میره هی میاد!] بالاخره راهم رو پیدا کردم و به سلامت رسیدم به سرمنزل مقصود.

نظرات  (۳)

۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۰ ماهیُ ماه

سلام.
از این حواس پرتی ها توو مترو منم داشتم!
نزدیک بود از پله برقی پرت بشم!
خدا رحم کرد....

انقدر ذهنم درگیر بود
بدو بدو ، داشتم از پله برقی ای که از پایین به بالا میومد
پایین میرفتم! هرچیم می دوییدم هی با شتاب برمیگشتم بالا!!!!

تا اینکه یهو به خودم اومدم دیدم اشتباه کردم توو انتخاب پله برقی!!

:))

پاسخ:
سلام
اوه اوه، چه اشتباهی، شانس آوردید
یادِ ی قضیه افتادم:
سالی که واسه ارشد میرفتم کتابخونه یکی از مساجد شهر، یکی از بچه هایی که اونم واسه ارشد میخوند یه روز با عصا اومد، وقتی ازش در مورد علتش پرسیدم، گفت با یکی دو نفر دیگه سرِ کَلکَل قرار گذاشتن که از پله برقی پل عابر که پایین میاد برن بالا، اینم به حالت رو میره که بره! و کله پا میشه وسط راه و مصدوم! :-/ :)
۰۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۶ خانوم مهندس
حواست به حساب کتاب بوده یا اون خانومه :)
من تو تاکسی از این سوتی ها میدم. کلی که میره یهو به خودم میگم اینجا کجاست چرا من پیاده نشدم :)
پاسخ:
:)) نه خانمه همون لحظه بود! همون حساب کتاب درسته :)
شما حواستون به چی پرت میشه؟!
اینقد فکر و خیال دارم تو زندگی
پاسخ:
همینه دیگه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">