گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

:)

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۲۱ ب.ظ

تازه نشستم پای سیستم و توی نت بودم که برامون مهمون اومد، فکر کنم "الهام" دختر خاله م اینا بودن، بابا از اتاق رفتن بیرون و البته قبل رفتن پاور سیستم رو خاموش کردن! عصبانی شدم و یکم با صدای بلند غرولند کردم طوری که همزمان که مهمونا داشتن با خانواده احوالپرسی می کردن صدای من رو هم شنیدن! خیلی عصبانی بودم و می خواستم ی کاری کنم! مثلا ی چیزی رو محکم بزنم زمین یا ...! با خودم گفتم که چه کاریه؟! چرا به خودم یا وسایل آسیب برسونم؟! پس خویشتن داری نموده و خشم خود را فروخوردم! چند لحظه بعد مامان و "مریم" به همراه "الهام" اومدن توی اتاق! می خواستم ب نشانه اعتراض بی محلی کنم و اتاق رو ترک کنم اما فهمیدم که می خوان در مورد ازدواج باهم صحبت کنن! چند لحظه بعد هم از خواب بلند شدم! خب تازه از سرکار اومده بودم و لپ تاپ رو روشن کرده بودم، توی وبلاگم بودم بعد خوردن چایی از شدت خستگی همونجا دراز کشیدم و خوابم برد! بیدار که شدم واسه ناهار دوتا تخم مرغ نیمرو کردم و با نونی که سر راه خریده بودم، خوردم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۳۰

نظرات  (۲)

۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۰ خانوم مهندس
چه خواب درهم برهمی
ایشاله خیره
پاسخ:
:)
ان شاءالله خیر بوده!
۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۱ ماهیُ ماه

سلام.
ان شاء الله تعبیر خوبی داشته :)

میگن خواب رو هرجور تعبیر کنی، همونجوری اتفاق میفته :)

پاسخ:
سلام
:) البته مطلب و کلا خواب واسه یکسال پیش بودا
خب شاید واسه همین بود که هیچ اتفاقی نیفتاد! چون من هیچ تعبیریش نکردم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">