این رسم مهمون نوازیه؟!
جمعه بالاخره تعطیل بودیم! ساعت گوشی م زنگ میزد و من دوست نداشتم پاشم! تا اینکه "مهتاب" تماس گرفت. قرار شد بیاد و تا شب یعنی قبل اومدن "علی.ا" پیشم بمونه. بعد که قطع کرد و اومدم توی حال، پاکت دعوت جشن محل کارم رو دیدم که از ساعت 14:30 تا 18 بود. باید می رفتم وگرنه 200هزارتومنم می پرید! دوباره به "مهتاب" زنگ زدم و شرح ماوقع کردم! اونم خیلی منطقی پذیرفت که بیاد و عصر بره! بازم رفتم دم مترو سبلان دنبالش تا باهم بیایم خونه، توی راه هم دوتا رون مرغ واسه ناهار گرفتم به همراه دو عدد هویج! که شد 200 تومن. اومدیم خونه، اول یه چای آویشن دم کردم بعدش خدا خیرش بده "مهتاب" شروع کرد به غذا درست کردن؛ دستش دردنکنه واقعا خوشمزه شده بود البته خودش می گفت چون یکم مرغا ته گرفته خوشمزه شده! ساعت 15 یه کم میوه شستم و آوردم تا باهم بخوریم. 15:30 شده بود که گفت: [مگه نمی خواستی ساعت سه و ربع بری؟! دیرت نشه!] مجبور بودم وگرنه دوست نداشتم "مهتاب" بره. باهم حاضر شدیم و زدیم بیرون تا سر سبلان باهم اومدیم و اون رفت سمت مترو و من برگشتم و رفتم به طرف میدون تا از اونجا با ماشین برم سرکار!
مراسم خوبی بود، برعکس روزای کاری هیچ محدودیتی نبود! اگه می دونستم به ورود افراد بدون کارت دعوت گیر نمیدن "مهتاب" رو هم با خودم میاوردم تا ببینه کجا کار می کنم! "مجید.ق" که دو روز قبل توی کاشان مراسم عروسی ش بود با خانمش اومده بوده و خانمش بهش میگه که: [این جا کار می کنی؟ خرابه س که!]
چقد زور داره جمعه بری سرکارت
پیشم که نیست ولی خب توی ی شهریم هرچند ایشون در رفت و آمده هی