خوابِ سفید!!!
شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۱۹ ب.ظ
پنجشنبه اضافهکار تا ساعت 13 وایستادم، اگه واسه بیشتر وایستادن هم پول میدادن بازم میموندم! آخه کار داشتم! همه رفتن! "مد...و" گفت اکه کار داری وایستا و قفل رو داد بهم که در رو قفل کنم...حسِّ خوبی بود! واسه اولین بار بود که از ما جدیدیها یکی مسئولِ بستن در میشه! (1)
تا ساعت 18 مشغولِ تهیه یه سری چیزا واسه انتخاب رشته "مهدی" بودم، تموم که شد فرستادم به ایمیل "مهتاب" و بهش زنگ زدم، خونه ما بود و گفت مثلِ هفته پیش میخوایم بریم بیرون شام بخوریم. (2) دراز کشیده بودم که باهش صحبت میکردم، پرسید: [تازه از خواب بیدار شدی؟!] گفتم نه! خسته بودم! بعد تلفن همونجور درازکش خواب اومد سراغم! چند وقتیه خوابِ سبک رو دارم تجربه میکنم ازون خوابایی که وضو رو باطل نمیکنه! گوش میشنوه و ...؛ حواسم به دور و بر بود! تویِ ذهنم یه سری خاطرات و اتفاقا جالب و طنز میافتاد و موجبِ خندهم میشد! خندهای که معلوم بود!!! (3)
پ.نوشت 1: دوست ندارم حسِّ اولین کسی که در رو باز میکنه رو تجربه کنم! چون باید زود از خواب بیدار شم!(-B
پ.نوشت 2: فرداش که با بابا صحبت کردم، گفتن رفته بودن کوهسنگی...
پ.نوشت 3: وقتی ساعت 20:30 بیدار شدم! "علی.ا" بهم گفت: [تویِ خواب میخندیدی! جوک تعریف میکردی؟!]
پ.نوشت 4: خیلی حسِّ خوبیه! ذهنت درگیر مسائلِ روزمره زندگی نباشه و با آرامش بخوابی! خواب با خنده! من خوابای بد هم زیاد داشتم! درگیری، دعوا، مشاجره، قهر، فرار!!! و ...؛ یه سری خوابا هم دیدنشون برام آرزویه!!! دیدنِ ... توی خواب! <-8