گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

گاه-نوشت-های یک مسافر

می_نویسم یادگاری تا بماند روزگاری؛ گر نبودم روزگاری این بماند یادگاری

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
محبوب ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۱۱
    :|

دو شب از سه شب!

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ق.ظ
 اعلام کردن چون یه عده فردا می­خوان برن سرِکار اول قرآن به سر می­گیرن بعد جوشن می­خونن که این اعلام با اعتراضِ بی­نتیجه یه عده همراه شد. تعجب برانگیز بود برام! ما رو که دیگه خیلی شاخ! بودیم تعطیل کرده­بودن. قرآن به­سرشون هم خوب نبود! امام جماعت مسجد می­خوند و فکر کنم با هر معصومی که بیشتر حال می­کرد اسمشونو بیشتر نام می­برد مثلا 12،13 بار به­جایِ 10 بار! دوتا نوجوون جلومون نشسته بودن که خیلی مصنوعی با هر بار ذکر مصیبت با صدایِ بلند زار می­زدن (کولی بازی درمی­آوردن! و به قولِ "علی.ا" رو کم کنی داشتن) دو سه­مرد میان­سال هم برگشتن با تعجب بهشون نگاه کردن. رو اعصابم بودن و نمی­گذاشتن تمرکز کنم!...دیگه واسه دعای جوشن وای نستادیم.
شبِ بیست و یک قرار بود بریم امام­زاده پنج­تن لویزان...خوب بود و شلوغ، خیابون رو بسته بودن، خونواده­ها بعضیاشون همراهشون فلاسک چای و ... بود! مردم از همون دمِ درِ صحن (محوطه) شروع کرده­بودن به نشستن، من و "علی.ا" رفتیم داخلِ خودِ امام­زاده. اول رفتیم جلوی ضریح، علی شروع کرد به خوندن زیارتی که روی ضریح نصب بود منم دو سه خطی ش رو خوندم اما ادامه ندادم! حوصله نداشتم، رفتم دستم رو گذاشتم رو ضریح و توش رو نگاه کردم، السّلام علیک یا ...!!! نمی­دونستم چی باید بگم! آخه پنج تا بودن؛ دیگه یادم نیست چی گفتم و چی خواستم (واسه من ی که امام رضا رو دارم ارتباط برقرار کردن با امام­زاده­ها سخته!). نشستیم، مراسم با تلاوت قرآن شروع شد بعدش جوشن خوندن و آخرش هم مراسمِ قرآن به­سر...توی صحن حیاط یه مفاتیح گرفتم، قرآن رو گفتن بعدا پخش می­کنن! "علی.ا" تویِ خونه رویِ گوشی SONY Xperia Z ش که چند روزیه خریده مفاتیح و قرآن رو دانلود کرده­بود، واسه همین مفاتیح نگرفت و جوشن رو از رویِ گوشی ش خوند. به قرآن به­سر که رسیدیم خبری از قرآن دادن نبود! من که مفاتیح داشتم، البته شانس آوردم که بیشتر از 30 صفحه ش پاره و جدا نشده­بود و چندتا سوره داشت! به "علی.ا" گفتم: قرآن نداری؟! گوشیت رو بذار روی سرت!...یه مفاتیح پیدا کردم و بهش دادم (خدا خیرم بده! :) ).بعدِ مراسم سریع اومدیم، موکت­ها تویِ محوطه پهن بودن، خدام هی می­گفتن با کفش از روشون رد نشین، یه خادمِ دختر(خانم) همین رو گفت و دوتا پسر جوون جلوش گفتن که با کفش رد نشین با دمپایی رد شین! خادمه هم با غرولند گفت اومدین آدم شینا! بیرون ماشالا چه ترافیکِ جمعیتی بود، من از یه جایی یه زوج جوان رو نشون کردم و پشت آقاشون حرکت کردم که از جلو خدایی نکرده تماسی با نامحرم نداشته باشم! از بغل هم سعی می­کردم که لااقل من به کسی نخورم اگه بهم نزنن! یه صحنه یادِ حرف "علی.ا" افتادم که چه جاییِ واسه شماره دادن!!! مراسم خوبی بود، سعی کردم به یاد همه باشم و با توجه به برآورده شدن چندتا از دعاهای پارسال، امسال هم خواسته­هام رو با پررویی بگم!
پ.نوشت: هر دو شب موقع رسیدن به اسم امام رضا(ع) تویِ قرآن به­سر، منتظر بودم که به سمتِ مشهد برگردن! اما جهتشون رو عوض نکردن! ولی من یه چند درجه ای می چرخوندم خودم رو! نمی دونم شاید تویِ مشهد چون امام رضا نزدیکمونن به سمتِ حرمشون می چرخیم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۲۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">